ـ یک فوتبالیست قبل از هر تمرین بدنی و شرکت در اردو باید کاملا آمادگی پذیرش این مفهوم را داشته
باشد که در آینده نه چندان دور، حداقل صد هزار نفر همزمان در یک لحظه خوار و مادر او را به زیر سوال خواهند برد.
........................................

ـ وسط دعوا، سنجاق قفلی به بشکاف گفت:
ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن آمدیم!
........................................

ـ ...
ـ راستی از در و داف چه خبر ؟! چی کارها کردی ؟
ـ از چی ؟!
ـ بابا دختر مختر دیگه. خوب حال می‌کنی اونجا واسه خودت!.
ـ مرتیکه من دارم بهت می‌گم ٦ صبح می‌رم بیرون ١٠ شب بر‌می‌گردم خونه. کدوم داف ؟
ـ کدوم داف ؟ همون که روی بالش، خالهای سرخ و زرده. با بالهای قشنگش، می‌ره و برمی‌گرده...می‌ره و برمی‌گرده!.

از خنده پس افتادم!.
........................................

رییسم رو پریروز دیدم. گفت:
ـ می‌خواستم ازت بپرسم مایلی با دختر من آشنا بشی ؟
ـ یک دنیا ممنون ولی من حقیقتش ترجیح میدم محیط کار و روابط شخصی رو با هم قاطی نکنم.

یک کم فکر کرد. بعد به هوش و حس مدیریت من آفرین گفت و رفت.

الاغ، عشوه‌ات چی بود دیگه ؟!
.....................................

تو ترافیک سنگین و با اعصاب خرد یکدفعه ماشین عقبی محکم می‌کوبه بهت. پیاده می‌شی و با عصبانیت داد
می‌زنی: «کدوم احمقی به توی خر تصدیق داده ؟!» که یکدفعه می‌بینی راننده ماشین پشتی مادر زنته!.

می‌دونی قیافه‌ات اون موقع چقدر حال می‌ده ؟!
.....................................

ـ ...
ـ سلام عزیزم. وای نمی‌دونی امروز سر کوچه چه خبر بود.
ـ جدی ؟ چی شده بود ؟
ـ راستش ٥ نفر ریخته بودن سر یک بدبخت و تا می‌خورد می‌زندنش. بیچاره آش و لاش شده بود.
ـ راست میگی ؟!
ـ آره بابا غلغله بود. راستی عزیزم، تو چرا همه لباسات خونی شده ؟
ـ چیزی نیست. سر کوچه ٥ نفر ریخته بودن سر یک بدبخت و تا می‌خورد می‌زدنش!.
ـ ...!


قربان شما،
شب بخیر...

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.












برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل