یه دختر بچه ای پشتم نشسته بود، همیشه منظورشو با سوال می رسوند و برعکس. مثلا به جای اینه بگه "مامان من سردمه" می پرسید "مامان چرا من سردمه؟" یا بر عکس، به جای اینکه بپرسه "مامان اگه ما سقوط کنیم چی؟!" می گفت، در واقع داد زد "مامان، ما سقوط می کنیم!"

پ.ن: اتفاقا با این قسمت آخرش خیلی هماهنگ بودم، چون خودمم همیشه بر این باور بودم که "ما می می ریییم!"

خلاصه اینارو میگم که بگم وسطاش شنیدم که دختره، که شاید ۶ سالش بیشتر نبود، گفت "مامان من گشنمه" و مامانش گفت "برای اینکه بچه ها اگه صبحها چیزی نخورن گشنه شون میشه". یه لحظه بعد دختره گفت "مامان چرا من جیش دارم؟" و مامانش گفت "الان می برمت. صبر کن یه کم اون آقا بیاد بیرون"

من نشسته بودم تو ذهنم جمع و تفریق می کردم و مادر انقدر با دختره هماهنگ بود که...

 

۲۳ کیلو بار و فقط ۱ کیلوش مال منه. تا اینجا که بد نبوده، فقط استرس دارم مثل همیشه. لعنت بر گوگل پلاس!

عروس رو با خودم می برم. باید دوتا دفتر کار! درست کنم و خودمو از آسمون جلی و هی لپ تاپ بردن و آوردن خلاص کنم. خدایی وضعیت زندگی مارو ببین! همه اینجا و اونجا زن و معشوقه و هانی دارن دم دست و ما چی داریم. هعی!

ولی جینگول هستم. نشستم کتاب می خونم و اگه بشه می خوام کل سریال های از دست رفته رو بازیافت و در طول سفر نگاه کنم. یعنی یه کاری نکنیم که یه طوری بشه که افرادی فکر کنن که در ۱+ گرفتن و دادن سر هستن. هومف. نازغول عستن! بع له. فکر کنم فعلا ۴-۳ هستیم. هاه!

کامبر بوچ خوبه، فقط می کامبر بوچه دیگه. نمی دونم، انگار قسمتهای صورتش با هم تفاهم ندارن ولی نقشش رو خیلی خوب بازی می کنه. کاشکی قسمت های بیشتری داشت. منظورم تو صورتش نیست! یعنی چی من بخوام طرف ۲ تا دماغ بیشتر داشته باشه مثلا؟! سریال رو میگم. هاه. آخه اینطوری که خیلی زود تموم میشه. گفتم که می کامبر بوچه!

یه مدت باید برم استراحت کنم. جسما خیلی خسته ام. باید اصلا تقاضا بدم که ۴ روز ۱۰ ساعته کار کنم به جای ۵ روز ۸ ساعته. همینطوریش که روزی ۱۰ ساعت بیشتر پای این کوفتی هستم! بدون هیچ مدل ساپورت رنگی (این پرانتز رو برای خودم می نویسم که در آینده اگه به این جمله رسیدم درک کنم که ساپورت رنگی جریان داره!)، روانی و هیچ جور دیگه. حتی ناگهان دود رو هم بوقلمون-سردشه کنار گذاشتم. تکیه گاهم کو؟ آه آه.

شاید Dance Central 4 باشه، شاید سیگار هندی. شاید هم سنگی وسط کوه و این سوال که آخه تبلیغات کبابی چطوری رفته بالای اون کابل های برق! هاه.

پ.ن: تایپم رو این بهتر شده. اپلیکیشن بلاگر هم کلی آدم شده! حالی می بریم.

 

کیم جونگ اون کتاب هیتلر را هدیه نداد - منابع خبری

نشست خبری:
- آقایان و خانمها. کیم جونگ اون کتاب هیتلر را هدیه نداده است.
- وا پس چی کار کرده؟
- کیم جونگ این کتاب هیتلر را هدیه داده است.
- کدوم؟
- همون که رو میزه دیگه بابا.
- آها. خب از اول بگو دیگه!

 

آهنگ لیدی گاگا گذاشته، صداشو قطع می کنه و میگه "بیا ببین این گوشت خراب شده؟" بوش می کنم و میگم که طوریش نیست. بعد ازش می پرسم چرا صدای آهنگ رو قطع کرد؟ میگه "آخه می خواستم بو کنم اینو".

می پرسم که چه ربطی یه صدای آهنگ داره. میگه "خب می دونی، آدم اگه بخواد از چند حس همزمان استفاده کنه..."

خدایا. خدایا.

 

دیده ام من مردم بسیار را
دست و پا شکل مانند هم
لیک گر آئی برون از شکلشان
در درونشان هم تفاوتها کم است
خوش چرا خرگوش با پوز دراز
دست و پا سم دار از قامت خم اند
تا با هم اند و فارغ از یکدیگرند
تا علف باشد تمامی بی غمند

کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل