بنده امروز می‌خواستم در بحث اوقات کلامی چند بگویم. حالا این یعنی چه ؟!

یک وقت است که انسان به چیزی واقعا نیاز دارد. وجودش از واجبات، حضورش از شرایط حیات و تمبان زندگیش منوط به آن وجنات. در فقدانش خون بگرید، خاک به سر کند و دم و به دم جیغ زند، خوار و مادر عموم یکی کند و لکن از پای ننشیند تا به محبوب رسد و جان تشنه سیراب کند. و آن زمانیست که دگر عمراً از او دوری نجوید و چسبد به یار. زان پس به خوشی زندگی کنند و خوار و مادر خویش در این ره بنمایند!.

و یک وقت است که انسان چیزی را واقعا دوست دارد فارغ از نیاز. گر که باشد حالش برد، گر نباشد دلش غمگین شود. گر قریب است، حضورش چه متین است. گر بعید است، صبر حاصل کند تا که یار از سفرش باز آید و آن گمگشته به پرواز آید. دل و جانش مال او، حال و روزش جان او، ورد زبانش یاد او. وقت بیماری، در بسترش. گشنه باشد، در برش. تشنه باشد، نوکرش. عام و خاص و ذکر و نامش باشد او و در حال و ماضی ببوسد و ببوید و آنقدر مهر بورزد و دوستی کند تا خوار مادر خود و یارش سفره کند!.

و یک وقت است که انسان نه به چیزی نیازی دارد و نه چیزی دوست بدارد. لکن بس که الاغ است و مرض دارد!، یک تلفن همراه می‌خرد و در سالن کنسرت به وقت اجرای موسیقی، یک زنگ مزخرف بزند و بگوید: «الو ؟ فرهاد جون ؟! عشق من خواستم فقط بهت بگم که خیلی دوستت دارم!». آن وقت است که از واجبات و جمله مهمات آنکه بزنید خوار و مادرشان را به هم پیوند دهید که ثوابیست بس عظیم و شرح آن در این قلیل جایز نه.

قریان شما،
شب بخیر...

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل