به نام خدا،

ساعت ۵ صبح است. بیدار می شویم. آقای مو لیسمان می زند.
دست و صورت را شسته، لباس پوشیده و صبحانه می خوریم. آقای مو دستش را لیس میزند.
وقت رفتن است. آقای مو همچنان لیسمان می زند. مادر قحبه ول کن که نیست!.

ساعت ۳ بعد از ظهر است و از محل کارعازم دانشگاه هستیم. با خودمان فکر می کنیم اگر آقای مو الان بود، حتما لیسمان می زد!.
تا شروع کلاس نیم ساعت در دانشگاه قدم می زنیم. حوریان از پس و پیش در گردشند. سوالی خفن به ذهنمان خطور می کند. راستی شباهت مک دونالد با دختر چیست ؟ اگر سفارش بدی، گویا خودبخود همراه هر دویشان یک چیزی می آید. اولی نوشیدنی، دومی تلفن همراه!.

ساعت ۱۰ شب به خانه می رسیم. خیلی خسته ایم، پایمان درد می کند. چشممان درد می کند. سرمان درد می کند. یکسری جاهای دیگرمان هم درد می کند که به شما ربطی ندارد!. درب اطاق بسته، شخص نگارنده خسته، دلش خیلی شکسته، شدیدا هم گرسنه، تنهایی هم چه سخته....ولی ....

آقای مو همچنان لیسمان می زند!.

این بود روز تولد ما...

قربان شما،
شب بخیر

از همه بچه هایی که به من تبریک گفتن کمال تشکر، امتنان و دو سه تا چیز دیگر را دارم.
بعد از معرفی شقایق، به زودی آقای مو را هم معرفی خواهم کرد.

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل