گفت بنویس، گفتم آخه چیزی نیست. بعد فهمیدم فقط می‌خواسته اسمش اینجا بیاد. ساناز جان، اگه فکر کردی اسمت رو اینجا میارم کور خوندی!.

---------------------------

ـ همه چیز خیلی خوب بود، حسابی خوش گذشت. یانی فوق العاده بود، واقعا حرف نداشت. فقط کاش یکی دوتا ابی می‌خوند.

ـ در طول سفر، نگارنده بارها خواست ماشین را پارک کند، پیاده شود و سرش را به دیوار بکوبد. وی با توجه به این نکته که همسفرش ساناز است، زن است و بخدا تقصیری ندارد از این کار صرف نظر کرد!.

ـ در طول سفر، شخص نگارنده گفت، ساناز خندید. بعد ساناز گفت، ساناز خندید!.

ـ شبی از شبها، ما بودیم و یک دسته، رفتیم هتل بلاژیو!، که خانم و آقا اونجا مسته، خوردیم و شکستیم چندتا پسته که ساناز گفت: «خدا مرگم بده!، زیر گاز رو خاموش کردم ؟!» شخص نگارنده در اینجا سرش را به دیوار کوبید. (به جان شما این دفعه دیگه راه نداشت!)

ـ در راه برگشت، تو هواپیما دختر و پسری کنار من نشسته بودن و با سماجت تمام تا پایان سفر یکسری حرکات خارج از شرع انجام دادن که حقیر تا همین الان کابوس می‌بینم!. حواسم رفته بود به دختر که تو یک مجله داشت با دقت درباره «حمام رفتن با دوست پسرش» می‌خوند. دوتایی مشغول آب بازی بودیم که یکدفعه متوجه من شد، برگشت و خندید. نگارنده لبخند زد و زیر لب گفت: «عافیت باشه!».

ـ و خلاصه‌اش اینکه جای خوب رفتیم، غذای خوب خوردیم، موسیقی خوب گوش دادیم، ماشین خوب سوار شدیم، دخترهای خوب دیدیم، یک کم که گذشت بهترش هم دیدیم!، خرید خوب رفتیم، حرفهای خوب زدیم و البته...پول خوب هم دادیم!.

قربان شما،
روز بخیر...

* تصمیم دارم زود به زود آپدیت کنم.

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل