جونم برات بگه با چندتا دیوونه دیگه اینجا محشور شدم و فقط تو دانشگاه با اینا میپرم. کلا فعلا ارتباطم با دنیای خارج قطع شده. یک چند روز رفتم خونه یکیشون. هم خونههاش همونایی هستن که بخاطر بیعرضگی به من پس گردنی میزنن. همهشون دورم کردن، جدا باورشون نمیشد که من دوست دختر ندارم، یا اصلا دنبال دختربازی و اینا نیستم و یا وقتی یکی مفتی جور میشه نمیرم باهاش بخوابم. جدی فکر کرده بودن گرفتمشون!.
میدونی، تازه فهمیدم یک آدم عادی باید چی کار کنه. چهارتا دوست دختر عادی برای سکس از جلو و عقب و یمین و یسار و یکی از این بچه مودبها برای ازدواج!. هرجوری بهشون میگی « آخه حاجی، از کجا میدونی این برات جانماز آب نمیکشه و یکی از همون چهارتا برای یکی مثل خودت نیست ؟ » میگن « نــــــــــــــــــــــــه ... خفه شو! »، شاکی میشن و میخوان شکمت رو سفره کنن!.
برعکس اون چیزی که همه فکر میکنن دخترها و پسرها تعدادشون تقریبا برابره، یا حداقل یک کم فرق داره. اینا که خودشون هرکدوم با پنج شش نفر برای سکس و مسخره بازی رفیقن و انقدر تو ازدواج در مورد طرف حساسن، فکر میکنن پس فردا قراره از ماه برای اینا زن بیارن که انقدر خوش باورن ؟! اینا سر چی شاکی میشن ؟ اگه تو فهمیدی جواب منو هم بده ...
... »