عصر سنگی:
ـ عزیزم، برام رو دامنه کوه شمالی کتیبه بکن. حتما خودمو میرسونم. به روح خدایان بزرگ قسم که عشق ما پاکه.
امضا: !Yabadabadoo، ویلیام فیلینستون
عصر دقیانوس:
ـ به برگ چنار از برایت خواهم نوشت و از این دل بیصاحاب خواهم گفت. آه که اگر این وظیفه بر دوشم ننهاده بودند با تو یک عشقبازی میکردم که بیا و ببین...
امضا: یکی از اصحاب کهف، نبش غار
قرون وسطی:
ـ باربارا، عزیزم. عشق تو همچون آتشی جانم را میسوزاند. این پوست آهو را به دست باد صبا میسپارم تا شاید مشکفشان شده، یک خاکی بر سرمان بریزد.
امضا: فدات شم، میلانوس رومانوس
دوران قاجار:
ـ ملک خاتون جانم. امروز آقاجانم از میرآب محل سراغ سید جواد را میگرفت. خدا تو را نبخشد اگر زنش بشوی. کاش اکنون اینجا بودی تا با هم کمی انگور میچیدیم و بیناموسی میکردیم.
امضا: دوستت دارم، علی میرزا
و اکنون:
ـ شهاب هستی ؟ ببین الاغ!، دوستت دارم. میفهمی ؟ ده نمیفهمی. اگه حالیت بود یه دقیقه اون گوشی صابمرده رو قطع میکردی، به جای پچ پچ با اون دختره زردمبوی هرزه با من یک کم ور میرفتی. دلم داره میپوسه اینجا، میدونی ؟ برام آف بذار!.
امضا: فتانه، آبغورهگیران
نه، خدایی قضاوت کنید. کدامش خندهدار نبود ؟!