تو خودم بودم...

«
نه صبر کن بذار فکر کنم. اول باید برم پست خونه...نه نه اول برم یک کارت پیدا کنم. نمیشه که بدون کارت پست کنم. چی بنویسم ؟ عزیزم دلم برات تنگ شده ؟! آخه تنگ نشده. آها میگم کاش اینجا کنار من بودی...نه اینم خوب نیست می‌فهمه دارم دروغ میگم. اصلا کارت رو ولش کنم. برم سلمونی از نون شب هم واجبتره. ساعت چنده ؟ وای shit قرار بود زنگ بزنم. چی بگم بهش ؟ بگم وقت نشد و دلم براش تنگ بود ؟ آخه نشده بود!. چطوره بگم کاشکی مجبور نبودم زنگ بزنم، کاشکی اینجا بودی. نه اینم چرنده. خدایا، می‌مردی مثل سایر بنده‌هات می‌ذاشتی منم مثل آدم دروغ بگم ؟ قادر توانا تویی ؟!
»

وقتی به خودم اومدم که دیدم تو فروشگاه جلو یک قفسه لوازم آرایش زنونه وایسادم، روژ لبها بهم چشمک می‌زنن و اون طرف دوتا دختر با تعجب دارن به من نگاه می‌کنن.

بلند داد زدم « بخدا گِی نیستم....بخدا گِی نیستم! »

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل