پرسیدم « بالام جان، بچه بودی چی بودی ؟ »

فرنود ـ من وقتی مهد كودك بودم با چند تا از دوستام اونجا قرار گذاشته بودیم كه یه سفینه بسازیم باهاش بریم خارج. قضیه خیلی جدی شده بود برامون و مرتب برنامه ریزی می‌كردیم!.

سامان ـ « علامتی كه هم اكنون می شنوید، اعلام خطر یا وضعیت قرمز است. لطفا" منزل یا محل كار خود را ترك، و به پناهگاه بروید. » جنگ بود و هر روز مزدورای عراقی رو سرمون بمب می ریختن. شیر شیشه ای قلابی فقط تو بازار بود و ملتی سراسر جواد!. بچگی تنها سرگرمی‌مون تو دوران جنگ این بود كه میرفتیم تو جوب آبتنی، یا می‌شاشیدیم رو خاك، گل میشد باهاش قلعه درست می‌كردیم!. انگار همین دیروز بود كه سمانه همبازی دوران بچگیم موشك به خونشون خورد و دیگه ندیدمش...زمان چقدر زود میگذره. خیلی بچه بودم، شاید ۲ سالم بود. با پدر و مادرم تو ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودیم. خیلی هم عجله داشتیم. بالاخره بعد یك سال اتوبوس رسید و بابام منو خیلی محكم از روی زمین با یه دستش گرفت و بغل كرد و تندی پرید تو اتوبوس. بعد من كه خیلی شیكمم فشار اومده بود بلند داد زدم « آااااااااااااااااااااای گــــــوزیـــــدم! ». تمام اتوبوس هر هر زدن زیر خنده و از خنده مرده بودن. فكر میكنم مامانم از خجالت سرخ شده بود!.

سعید ـ وقتی من بچه بودم. فكر میكردم اگه بزرگ شم، آدم میشم.

فرامرز ـ یک بار ۱۰ سالم بود که با یكی از رفقای پرسپولیسی رفته بودم استادیوم و یک پرچم آبی كوچیك هم تو جیبم بود، اونم وسط پرسپولیسی‌ها. یارو که میخواست مثلا منو بترسونه گفت« میگم استقلالی هستی‌ها ». منم پرچمم رو گذاشتم تو جیبش و لبه‌اش رو انداختم بیرون، و بعد داد زدم « بزنید استقلالی پدرسگ رو ». آقا انقدر زدنش كه كه دیگه با من استادیوم نیومد!.

امیر ـ من وقتی ۷ سالم بود یک بار داشتم با مامانم تو ولیعصر راه می‌رفتم یهو یک دختره همسن خودمو دیدم. محو تماشا بودم که با صورت رفتم تو تیر چراغ برق!.

سحر ـ بچه كه بودم بزرگترین سئوال زندگیم این بود كه چرا لباسام برام كوچیك میشه ؟ آخه چی میشه كه لباس كوچیك میشه ؟ واسه خاطر همینم یكی از لباسامو كه خیلی دوستش داشتم از پشت در اتاقم آویزون كردم ببینم چقد میاد بالا!.

مونا ـ والله من یادم نمیاد بچه بودم، فقط یادم میاد هر كی به ما می‌رسید میگفت چه بچه نازی، گوگولی، از این حرفها!.

سحر ـ من شدیدا برام سوال بود که این بود كه چرا پتو گرمه ؟ چی ریختن توش كه گرم میكنه ؟ هرچی واسم میگفتن كه جریان چیه قبول نمیكردم. آخرش بابام گوشه یه پتو رو قیچی كرد توشو بهم نشون داد!.

مهسا ـ منم كوچیك بودم هر وقت سوار ماشین بابام بودم همیشه یه سوال گنده تو ذهنم بود. همیشه دوست داشتم بدونم اون ماشینی كه از همه جلوتره كدومه!. همیشه وقتی جلومون خالی میشد ذوق می‌كردم ولی وقتی ماشین جلویی رو می‌دیدم به روی خودم نمی‌آوردم كه بابام دلش نسوزه كه نمیتونه اول بشه!

بابک ـ من یادمه ۵ سالم بود. همش تو فكر این بودم كه زن داییم چرا حامله شده. میدونم خدا بهش داده ولی خب چرا به من نداده یا به داییم ؟! بعد به این نتیجه رسیدم كه حتما یه چیزی خورده كه تو دلش بچه درست شده!. واسه همینم مهمونی اینا كه می‌رفتیم نگاش می‌كردم ببینم چی می‌خوره كه من نخورم. آخه دلم نمیخواست تو دلم بچه درست شه، چون قلقلكم میاد!.

شهریار ـ من یادم ۳-۴ ساله بودم. همش فکر می کردم من از کجا اومدم ؟ تو این خونه چی کار می کنم ؟! عکسهای تو آلبومو نگاه می کردم، هیچی یادم نمی اومد. رفته بودم تو مایه های سوالات فلسفی و اینا که صد البته نفهمیدم. ولی گفتم خوب دقت کنم الان یادم باشه کجام، با کی دارم زندگی می‌کنم که چند سال دیگه یادم نره کی بودم!.

شقایق ـ من بچگی خیلی لپ داشتم. همیشه هروقت با مامانم میرفتم خرید برگشتنی رو لپام جای انواع و اقسام رنگ ماتیك بود و تو بغلم پر شكلات و پفك و بیسكویت و.... یادش به خیر اون موقع همه چی گرون بود، به خاطر همینم مامانم كمتر منو با خودش می‌برد. همیشه با بابام بودم كه كسی روش نشه بیاد جلو ولی خب به ما كه همچین بدم نمی‌گذشت!.

شروین ـ میگن وقتی بچه بودم به جای اینکه بگم « شیکر بریز توش »، میگفتم « بیشیته تا تو! ». خودم که عمرا تا حالا ربطشون رو پیدا نکردم.

اشکان ـ حقیر وقتی تازه راه رفتن یاد گرفته بودم به همراه پسرداییم که همسن خودمه همینجوری سرمون رو عین گاو علیه السلام انداختیم پایین و از خونه زدیم بیرون. دوست مامانم و با شوهرش ما رو دو سه تا خیابون بالاتر پیدا کردن برگردوندن خونه. من که دقیقاً یادم نیست، ولی فکر کنم پسردایی باز هم مکان و خانوم جور کرده بود!.

ندا ـ وقتی بچه بودم یک پسر كوچولو بود تو مهد كوكم خیلی خجالتی بود. منم تا میرفتم تو مهد حدود نیم ساعت دنبال این میدویدم، به زور بوسش میكردم!.

شخص نگارنده ـ مامانم می گه من اولین دفعه كه به یه دختر تمایل پیدا كردم ۳ سالم بود. رفته بودم پوشك دختر داییم رو از پاش درآورده بودم.

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل