مهتاب دختر زیباییست و همچون جمیع دختران کنونی، صدای نازکی دارد که فولاد با دمای ذوب بالای صد درجه در برابرش تاب و توان نیارد، شما خود حساب من فلک زده را بنمایید. او دانشجوی ادبیات کهن فارسی است و نه فقط تجزیه، بلکه ترکیبش هم خیلی خوب است و نسبت به ارتفاعش عرض متناسبی دارد به نحوی که انسان وقتی وی را مشاهده میکند کلیه اعضای بدنش شل شده و شدیدا میل به انجام امور بی ناموسی با مشارالیها میکند. مهتاب، که دختر با شرم و حیاییست و از بیخ و بن با اساس برمودا مخالف است، خود به دارازی ابعاد جسم خویش واقف است و از صمیم قلب افسوس می خورد که چرا پسران امروز (که چیزی جز افکار شهوتی بد بد در سر ندارند) تنها در مورد او این چنین خیالاتی دارند و ای کاش مرگ مادرشان دو دقیقه هم که شده کمی هم به روح و روان پاک و معصوم او اهمیت می دادند ولی من با او شدیدا مخالف بوده و معتقدم جیگر بودن یک نعمت خدادادیست و هیچگونه مانعی بر افکار شهوتی من وارد نبوده و اصلا شخص مهتاب را باید خام خام خورد و لا غیر!.
و این بود تا شبی والدین قصد کوچ به حوالی بلاد کرج نموده و منزل خالی...با مهتاب تماس حاصل نموده و عرض کردم چنانچه مایل باشد می تواند به منزل ما بیاید و اضافه کردم اگر هم اکنون اینجا بود اعمالی بر او انجام می دادم که تا عمر داشت اسم من یادش نمی رفت!. مهتاب گفت که قصد داشته به مکتب شیمی برود تا عناصری مجهول الهویه با هم قاطی کند ولی اکنون که این موقعیت پیش آمده به منزل ما خواهد آمد و در اسرع وقت مس وجودم را طلا خواهد کرد!. من که از خوشحالی به سقف چسبیده بودم کمی منزل را مرتب کردم و در فکر فرو رفتم که چگونه مخ او را بکار بگیرم که ناگهان با صدای کلون باب منزل ازجای پریدم. صدای نازک مهتاب را شنیدم که گفت: « باز کن جونی! »...
از او دعوت کردم به داخل بیاید. سوال کرد که آیا کسی در اندرونی هست یا خیر. به او اطمینان دادم راحت باشد که اگر ملک الموت نیز حاضر، وی را صبر بباید چرا که زمان، زمان بی ناموسیست. مهتاب نیز از خدا خواسته مانتویش را در آورد و من نیز دو جام شربت پرتقال ریخته و آوردم. هردو بر مبلمان تکیه زدیم و من سعی بر این داشتم که مهتاب را به سمت خود کشانده با او یک حالی بکنم. فلذا از او سوال کردم چنانچه حوصله داشته باشد کمی بهم مشغول شویم و مهتاب نیز متوجه مقصود شیطانی من شد و با لبخندی وصف ناشدنی رضایت خود را اعلام کرد.....
[ ....در اینجا یک سری اعمال خلاف عفت اتفاق افتاد که تعریفش اگرچه خالی از لطف نه و لیکن ذکرش جهت جلوگیری از تحریک دوباره خودم به تاخیر افتاد....]
باری، به همین منوال گذشت و ناگهان مهتاب فریادی برآورد و آهی جانسوز کشید به نحوی که متوجه شدم به ارگانیسم! رسیده. کمی استراحت کردیم و بعد مهتاب با نگاهی به ساعتش اعلام کرد که خیلی تاخیر کرده و اگر آقاجانش بفهمد زندگیش را سیه خواهد کرد. من نیز موافقت خودم را با خروج وی اذعان داشتم. با چندین بوسه از وی خداحافظی کردم و بعد به حمام رفته دوشی دلپذیر گرفتم و به استراحت پرداختم، زیرا که اعمال شاقی انجام داده بودم و پدر جدم درآمده بود.
این بود اولین تجربه جنسی من....
غ. مودب
* برگرفته از سبک نوشتاری چندین داستان سکسی