ـ چرا نمیشه ؟ چرا دست و پام قفل شده ؟ چرا انقدر دست و دلم میلرزه ؟ به این میگی خوش بودن ؟ همه تنم درد میگیره وقتی میای سراغم. دیگه اون حس خوبی که داشتم از بین رفت. هیچی بهم ندادی، آرامشی هم که داشتم گرفتی. یعنی انقدر زیاد بود ؟ یعنی انقدر ناحق بود ؟ چرا ؟ آخه چرا ؟
از کنار میزش رد شدم. پایین کاغذ نوشتم:
ـ عزیز اینطور که نشون میده فکر کنم یبوست داری!.
قهر کرده...آخه کدوم آدمی دفتر خاطراتش روی میز یادش میره ؟