چندی پیش در ایمیلی از مدیر یکی از وب‌سایت‌های موزیک ایرانی خواهش کردم منو از لیست ایمیل خودشون پاک کنن و اضافه کردم «ممنونم، ولی من حقیقتا هیچ علاقه‌ای به اخبار هنری، سیاسی و ورزشی ایران ندارم». برام جواب اومد «اصلا لازم نکرده تو لیست ما باشی، وطن فروش!». خنده‌ام گرفت.

من وطن فروشم، چون:

۱. به فرد وطن‌پرستی گفتم «الهی خیر نبینی ننه!»
۲. صبح که از خواب پا میشم ایرا‌نم نمیاد.
۳. از مسئول وب‌سایتی خواهش کردم منو از زندگی خصوصی سوزان روشن مطلع نکنه.
۴. به عنوان یک مار با شخصیت، از اتحادیه طبیعت تقاضا کردم انقدر پونه دم لونه ما سبز نکنه!.
۵. از مسئولین طبیعت خواهش کردم به جای اصلاح دنیا، مشارکت مدنی و آداب معاشرت یاد بگیرند.

فلذا، بنا بر دلایل بالا من...وطنم را فروختم...آه!.

در همین راستا یک داستان کوتاه پیشنهاد می‌شود:

جانی با همسایه‌ جدیدش مشغول صحبت بود. در طی گفتگو از او سوال کرد«راستی، شغل شما چیه ؟» و او جواب داد که در دانشگاه فلسفه و اصوال استقراء درس می‌دهد.

ـ منظورتون رو نمی‌فهمم. اصول چی ؟
ـ بذار برات مثال بزنم. تو مگه در حیاط پشتی خونه‌ات یک لونه سگ نداری ؟
ـ چرا.
ـ خب من از این می‌تونم نتیجه بگیرم که تو سگ هم داری. درسته ؟
ـ درسته.
ـ و از اونجایی که سگ داری، نتیجه می‌گیرم خانواده هم داری. و باز از آن نتیجه می‌گیرم که زن داری و در آخر می‌تونم مطمئن باشم که همجنس‌گرا نیستی!.

چند ساعت بعد جانی با برادرش پای تلفن مشغول صحبت بود و براش از همسایه جدید و فلسفه تعریف می‌کرد.

ـ جانی، نمی‌فهمم. فلسفه چیه ؟
ـ بذار برات مثال بزنم. تو سگ داری ؟
ـ نه.
ـ ای بدبخت کونی!.

* جهت اطلاعات بیشتر، به داستان منطق و آکواریوم در ادبیات فارسی رجوع کنید.

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل