
پریشب تو راه خونه که بین شبکههای مختلف رادیویی میگشتم یک برنامه رادیویی به اسم Delilah توجهم رو جلب کرد. روال برنامه به این صورت بود که اگر کسی دلتنگ عزیزی بود و یا حرفی داشت که دلش میخواست اون بشنوه، اگه دوستی، عاشقی، نامزدی، دوست دختری [یا پسری] داشت که هلاکش بود و الخ با این برنامه تماس میگرفت، با خانم مجری درد دل میکرد و به مناسبت این هجوم احساسات شبانه، تقاضای پخش آهنگی رو میکرد که شاید خاطرهای براش زنده بشه یا برای زخمهاش مرهم باشه.
اونقدرها هم که حدس میزدم مزخرف نبود، ولی متوجه مسئله جالبی شدم. احساس کردم مجری برنامه [به هر علتی] کاسه داغتر از آش میشه یا هیزم به آتش احساسات شنونده میریزه. انگار تمام سعیاش رو میکرد که من شنونده رو متوجه کنه اونی که زنگ زده چقدر دلتنگ و نگرانه...چقدر دلش هوای عزیزش رو کرده و با حدس و گمانهایی کاملا معمول و واضح شاید سعی داشت احساسات من و اون رو بیشتر تحریک کنه و به من و تو واقعا، از صمیم قلب و از منتهاالیه وجود اینو بگه «لامصب فلان فلان شده! این شنونده بدبخت دلش تنگه!» (١).
چیزی شبیه این بود:
شنونده زن ـ سلام، عصر بخیر. حالتون خوبه ؟
خانم مجری ـ عصرت بخیر عزیزم. خوبم ممنون. چه کاری میتونم برات انجام بدم ؟
ـ راستش، اول از همه میخوام از شما تشکر کنم که با برنامه خوبتون عشق رو تو قلب همه ما زنده نگه میدارید.(٢) بعد میخواستم ازتون خواهش کنم اگه ممکنه امشب برای همسرم آهنگ تایتانیک از سلین دیون رو پخش کنید که خیلی به یادش هستم!. همونکه میگه «دو دو دوووووو....دو دو دو دووووووو....».
ـ حتما. اسم همسرتون چیه ؟ و الان کجاست ؟
ـ همسرم «جان ریچارد آبراهام باروک» که در نیروی دریای کار میکنه. (٣) سه ماه پیش نامزد کردیم و بعد اون بخاطر کارش مجبور شد که بره و ازم دور باشه. بخاطر مسافت و مشکلات کارش با هم چندان تماس نداریم ولی من میدونم که به برنامه شما هرجا که باشه، گوش میده. میخوام بهش بگم که خیلی دوستش دارم و با اینکه قبل از رفتنش فقط ١ هفته دیدمش، دلم میخواست الان اینجا کنارم و پیشم بود.
ـ منظورت اینه که دلت میخواست الان تو بغلت بود ؟ یا دلت میخواست که الان صورتت رو نوازش میکرد و میبویید و میبوسید ؟! (٤)
ـ آها. دلم میخواست دستم رو میگرفت، تو چشمام نگاه میکرد و شرشر عشق میریخت تو وجودم....آه!.
ـ به به. چه لذتی داشت اگه با اون دستهای قوی و بازوان نیرومندش بغلت میکرد...بعد موهات رو نوازش میداد و میبوسید...وای!.
ـ آخ گفتی خانم مجری!. اگه همسرم «جان ریچارد آبراهام باروک» اینجا بود الان منو تو بغلش محکم میگرفت. من که آب میشدم تو دستهاش.
ـ آه آه آه شنونده عزیز...اون نگاه عمیق و نافذش تورو از خود بیخود میکرد...بوی عرق پیرهنش چه صفایی داشت، چه حالی، چه نوری، چه مجلسی. من میدونم که الان رو دکه کشتی نشسته. تو بوسههات رو با نسیم بهاری براش بفرست....آخ....!
ـ آه......آه....!
ـ آخ.....!
[سکوت عمیق برای چند لحظه...در اینجا خانم مجری و شنونده عزیز به ارگاسم رسیدند. جای «جان ریچارد آبراهام باروک» خالی.]
برادر لپ کلام اینکه طرف دلش واسه شوورش تنگ بود.
------------------
کلمه ترکیب:
(١) من دلم ماری رو میخواد، ماری منو نمیخواد!.
(٢) یعنی «مارو از لحاظ جنسی تحریک میکنید».
(٣) شنونده در حین مکالمه اشاره کرد که گاها همسرش رو در خانه به اختصار «آلکس رابین شارد دوگل» هم صدا میزنه.
(٤) به جهت عدم تحریک جنسی بیشتر، از دادن توضیحات بیشتر معذوریم.