ـ سلام. ترسیدم یکدفعه اومدی!. خوبی ؟ خیلی دلم برات تنگ شده بود. اصلا معلوم هست کجایی ؟
- بخدا ببخشید. منم دلم خیلی برات تنگ شده بود. چند وقته که یک پروژه بزرگ رو شروع کردیم و انقدر وقت می‌گیره که اصلا حساب همه چیز از یادم رفته. حالت چطوره ؟ کار و بار خوبه ؟
- آره همه چیز خوبه غیر از اینکه دلم برات یکذره شده. میدونی از دفعه آخری که همدیگه رو دیدیم چند وقت می‌گذره ؟ از اون روز تا الان هر روز به یادت بودم. یادت میاد ؟
- آره عزیزم. مگه میشه یادم بره ؟! بخدا دیشب دلم بدجوری هوات رو کرده بود. همه فکر می‌کردن که سر کار مشکلی پیش اومده بود و من اعصابم خورد بود، ولی انقدر دلم می‌خواست اون لحظه کنارت بودم...
- فقط همون لحظه ؟!
- نه بخدا، دلم برات خیلی تنگ شده....
- کاشکی همه چی زود زود بگذره. هر وقت که میری انگار یکی گلوم رو گرفته و داره خفه‌ام می‌کنه...
- الان که پیش هم هستیم و همیشه هم با هم می‌مونیم. راستی، وقتی با مامان‌اینا رفته بودی شمال، تو اون عکس که کنار ساحل بودی، خیلی خوشگل افتاده بودی. می دونی کدوم رو میگم ؟
- فقط تو عکس خوشگل بودم ؟!
ـ نه عزیز دلم، همیشه برای من زیبایی. ولی من عاشق اون عکست شدم. دم غروب، وسط یک قلب شنی پشت به همه دنیا کرده بودی و با چشمای خمارت منو نگاه می‌کردی. هروقت نگاهش می‌کنم دلم ضعف میره.
- بخدا انقدر به یادت بودم. دلم می‌خواست کنارم بودی و سرم روی پات بود. کاش زمان اصلا توقف می‌کرد و همه چیز دیگه از یادم می‌رفت. من فقط تورو می‌خوام.
- منم فقط تورو می‌خوام عشق من، تا ابد مال توام...
ـ فـــــرامـــــرز ؟! پاشو بیا غذات حاضره. مگه فردا نباید بری مدرسه ؟ یادت نره فردا شناسنامه‌ات رو ببری مدرسه که عکس‌دارش کنن.
« بلند داد زد »
ـ الان میام...
« و گفت »
- عزیزم. من دیگه باید کم کم برم یک کم روی این پروژه جدید کار کنم که زودتر تموم بشه. فردا قراره از اداره مرکزی بیان و من هم باید اونجا باشم برای توضیحات فنی.
ـ باشه عزیزم. دلم خیلی خیلی برات تنگ میشه...
ـ منم همینطور. دوســــتــت دارم!.
ـ منم دوستت دارم، بیشتر از همه دنیا....
ـ خداحافظ تا بعد.
ـ خداحافظ.
« کامپیوتر رو که خاموش کرد بلند شد. غذا خیلی یخ کرده بود ».
* شخص نگارنده معمولا در نشان دادن احساسات واقعی خویش مشکل داشته و لذا از ادبیات رومانتیک چندان بهره‌ای نبرده است.
* از نوشته‌جات قبلی، حدودا ٣ سال پیش