ـ می‌دونی مشکلت چیه ؟
ـ نه.
ـ اینکه همش منت می‌ذاری.
ـ منت ؟ چه منتی ؟
ـ همینکه تا یه چیزی برای آدم می‌خری هی می‌شینی به رخ می‌کشی.
ـ منظورت از این «آدم» خودتی ؟
ـ آره.
ـ عزیز جان این نکته خیلی جای بحث داره!
ـ آدم بودن من ؟
ـ اختیار دارید. منت گذاشتن خودم رو میگم.
ـ چه بحثی ؟
ـ من که چیزی نگفتم. فقط گفتم این بلوزی که برات خریدم چقدر خوشگله.
ـ همین دیگه.
ـ همین چی ؟
ـ تاکید حرفت به جای من، روی بلوزه.
ـ باید روی تو تاکید کنم ؟
ـ معلومه.
ـ بابا تو که بلوزت رو گرفتی. بیشتر از اون توجه و تاکید می‌خوای ؟
ـ می‌میری با بلوزت یک ساعت از وقتت رو هم به من بدی ؟
ـ من که همه حواسم همیشه به تو بوده.
ـ تو از کی حواس پیدا کردی ؟
ـ داشتم. هرچی هست ازم گرفتی!
ـ جدی ؟
ـ به جان بلوزت اگه دروغ بگم.
ـ پس چرا اون دفعه یادت رفت؟
ـ کدوم دفعه ؟ (با انگشتاش می‌شمره...) تولدت که بودم. عید نوروز که بهت توجه داشتم. ولنتاین که بهت تاکید کردم. دیگه چی مونده ؟!
ـ خیلی چیزها.
ـ مثل چی ؟
ـ روز استقلال آمریکا، روز مارتین لوتر کینگ، دهه فجر…
ـ مارتین لوتر کی ؟!
ـ کینگ!
ـ زن حسابی، آخه تو مهاجر مغارب پناهنده بدبخت از کی تا حالا ٢٢ بهمن کفار برات شده پیرهن عثمون ؟
ـ تو نمی‌فهمی، خیلی هم مهمه اصلا.
ـ حالا به اون کنار. گیرم که چهارسوا رفتی کنار دریا سیاه و برنزه شدی ولی مارتین لوتر کینگ به تو چه ربطی داره ؟! والا ما هم بچه بودیم این دهقان فداکار و حسین فهمیده رو اشتباه می‌کردیم ولی نه انقدر دیگه عزیز جان!
ـ همین دیگه. مشکلت همینه.
ـ اینکه منت می‌ذارم ؟
ـ نه این یک مشکل دیگه است.
ـ آها. چیه اونوقت ؟
ـ اینکه همش تک بعدی فکر می‌کنی.
ـ تو اصلا می‌گذاری من فکر کنم که بدبخت بُعد بگیره ؟!
ـ دارم بهت میگم انقدر تو دنیای خودت نباش. جهانی فکر کن.
ـ عزیز من قسط خونه ام رو به زور میدم!. اين نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار؛ کاواز دهل برادر از دور خوش است!
ـ ده نمی‌فهمی دیگه. آدم برای اینکه شادی‌هاش رو با مردم دنیا تقسیم کنه ایرانی و خارجی نمیشه که.
ـ مردم دنیا یا تو ؟
ـ حـــالا!
ـ عزیز جان، بنده شادی‌هام رو با همه قسمت می‌کنم، ولی نه جیبم رو!
ـ همین دیگه، مشکلت همینه.
ـ اینکه تک بعدی فکر می‌کنم ؟
ـ نه این یک مشکل دیگه است.
ـ آها. اونوقت چیه ؟
ـ انقدر خسیسی دیگه. همش فکر پولی.
ـ پول ؟ کدوم پول ؟ هرچی موند که صرف یادواره ٢٢ بهمن و کریستف کلمب شد!
ـ نه دیگه. تا می‌خوای خوش بگذرونی همش نگران پولشی.
ـ ببینم، پس تو چی ؟ چطور نوبت تو که میشه خوش گذرونیه و دهه فجر، به ما که رسید عاشورا تاسوعاست ؟
ـ تاسوعا ؟
ـ آره دیگه. خوش گذرونی‌هات یک جای دیگه است، غسلت تو چایی ماست.
ـ چی میگی ؟ من که چایی نمی‌خورم!.
ـ چایی چیه ؟
ـ تو گفتی الان!
ـ خنگ خدا دارم میگم من بیچاره این وسط دلال توام یا همراهت ؟ نوبت من کی میشه ؟
ـ نمی‌دونم. شانس که نداری. شاید خدا دوستت نداره.
ـ خدا ؟
ـ آره دیگه.
ـ پای خدا رو لطفا وسط نکش!.
ـ ببین، تا می‌بینی برات نفع نداره خودت رو کنار می‌کشی...
ـ آخه آدم عاقل، خدا کجای تاریخ برای کی چه وقت به چه اسمی کار خیر کرده که برای من در این مکالمه بخواد بکنه ؟!
ـ خجالت بکش!. من خدا رو خیلی هم دوست دارم.
ـ والله اینطور که به نظر می‌رسه اونم شما رو دوست داره که اینطوری برات ساخته!.
ـ ساخته ؟ پدرسوخته مال و منالت رو به رخم می‌کشی ؟ کی برام کاری کردی که منت می‌ذاری ؟
ـ خیلی ناشکری. (با انگشتاش می‌شمره...) تولدت که بودم. عید نوروز که بهت توجه داشتم. ولنتاین که بهت تاکید کردم!. دیگه چی می‌خوای ؟
ـ اینها اصلا کافی نیست.
ـ اصلا خوبه یک دسته چک بدم برو هرچی دلت خواست بخر.
ـ نه نمی‌خوام. اینکه خیلی بدتره.
ـ چرا ؟
ـ من دلم می‌خواد تو برام بخری.
ـ منظورت اینه باید دلم بخواد ؟
ـ بارک الله.
ـ خب عزیز جان، من اگر با نیت پاک و خلوص دین از صمیم قبل! رفتم فروشگاه و دست خالی اومدم چی ؟
ـ اون موقع بهت میگم خاک بر سرت!.
ـ ببین والله من که می‌خرم مشکل داریم. نمی‌خرم مشکل داریم.
ـ آخه بلد نیستی.
ـ عزیز جان، قربون دهنت. قربتاٌ الی الله شما چه کار داری من نفت دارم یا ندارم ؟ بشاش برو دیگه!
ـ همین دیگه، مشکلت همینه.
ـ اینکه نفت ندارم ؟
ـ نه، همش باید بهت یادآوری کنم.
ـ چی رو ؟
ـ وظایفت رو دیگه.
ـ از کی تا حالا عشق و عاشقی شده وظیفه ؟
ـ خب اگه یادت نندازم که سال به سال یک حرف قشنگ به آدم نمی‌زنی.
ـ تو مگه نمی‌خوای من با خلوص نیت برات اینکارها رو بکنم ؟
ـ چرا...
ـ مگه نمی‌خوای من دلم بخواد برات چیزی بخرم ؟
ـ چرا...
ـ مگه نمی‌خوای رابطه قشنگ ما دوطرفه باشه ؟
ـ خب چرا...
ـ مگه نمی‌خوای یک روز عصر تو پارکینگ با هم از عقب سکس داشته باشیم ؟!
ـ خب چرا...
ـ قربون دهنت! می‌مردی اینو زودتر می‌گفتی ؟
ـ (چشمانش گشاد میشه...) خاک بر سرم چقدر تو پستی! حواسم پرت شد...
ـ همین دیگه، مشکلت همینه.
ـ اینکه نمیام تو پارکینگ ؟
ـ نه اینکه وقت نداری. اگه می‌خواییش باید براش وقت بذاری.
ـ یعنی چی ؟
ـ بذار هرطوری که دلم می‌خواد هرجایی که خواستم؛ پارکینگ و غیر پارکینگ احساسم رو ابراز کنم. با زور که نمیشه آدمها رو فرستاد تو بهشت. اگه می‌خوای که من از صمیم قلب برات کاری بکنم، هلم نده، زور نزن.
ـ باشه. قبول.
ـ الهی مادر فدات شه.
ـ خودتی!

(چند لحظه سکوت...)
ـ ببین، می‌دونی مشکلت چیه ؟
ـ چیه ؟!
ـ ....
ـ ....

Comments (0)





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل