ـ چطور ؟
ـ اگر فکر کنی، دومی عملا زودتر به ثمر میرسه. دماغ رو میشه صاف کرد، سینه رو با عمل میشه بزرگ کرد یا چشم رو با جراحی لیزر بینا کرد. شعور و شخصیت رو کجا میفروشن ؟
ـ یعنی همیشه باید ارزش وجود و پاکی شخصیتمون رو ثابت کنیم ؟ انقدر بی اعتماد و اطمینان شدیم ؟
ـ شاید خستهایم، میدونی. کیه که از شاهزاده سوار بر اسب سفید شاخدار بدش بیاد ؟ اون موقع تنها کاری که باید کرد نشستن روی تخت و باز گذاشتن پنجره است.
ـ من بدم میاد. اینطوری دوست ندارم.
ـ چرا ؟
ــ به دهن بزی باید شیرین بیاد.
ـ رفیق شفیق، با این اوضاعی که پیش میره بنده با وقت قبلی و بین مریض هم به آخور بزی نمیرسم، چه رسد که شیرین بیام!
ـ چرا ؟
ـ مثل این میمونه که وقتی رفتی برای مصاحبه کار، به ممتحن بگی «من خیلی آدم خوبی هستم ولی شما هنوز این رو نمیدونید. لطفا بدون اطلاع از سوابق و پیشینه من بهم اطمینان کنید و این فرصت رو بهم بدید تا خوبیهام رو به شما نشون بدم». اگه به این سادگیها بود که من سالها پیش زن گرفته بودم.
ـ اگه استخدام نشدی چی ؟ اگه همه اونچه که داشتی نشون دادی، ثابت کردی و مقبول نیفتاد چی ؟ اگه خوندی و خوندی و بهت گفتن شهریور بیا اونم وقتی همه پشت سرت با تک ماده یکی در میون رد کردن، اونوقت چی ؟ اگه ترسیدن از اعتماد به استعداد و قول عملت، اون موقع چی ؟
ـ مگه تو نبودی شعار میدادی «آدمها خوبند مگر خلافش ثابت شود» ؟ چرا باید بترسن ؟
ـ گزیده یکی.
ـ کی ؟
ـ احمق دارا.
ـ خدا لعنتش کنه...
ـ خدا لعنتش کنه.
وقتی ندار بودم، بمون. وقتی داشتم، میمونم. باورم کن.