فرض:
آقای یک و آقای دو گفتگویی داشتند. آقای دو (برعکس آقای یک) دلش می خواست سر به تن حکومت ایران نباشد.
حکم:
ثابت کنید آقای یک جاسوس است.
در ایران چنانچه دستی از پا خطا کنید، به جاسوسی متهم خواهید شد.
آقای یک مواردی را به جهت اصلاح امور ارائه کرد.
بنابر اصل 1، آقای یک از سوی حکومت محکوم به جاسوسی شد.
موارد پیشنهادی از سوی آقای یک موجب براندازی حکومت نمیشد.
فلذا آقای یک از سوی آقای دو محکوم به جاسوسی شد.
حکومت و آقای دو جمیعا موافقت کردند که آقای یک جاسوس است!
ولی در اینجا به تناقض می رسیم. زیرا حکومت و آقای دو هرگز نمی توانند موافقت کنند!. فلذا حداقل یکی از آن دو باید نظری متفاوت با جاسوسی آقای یک داشته باشد.
اگر حکومت به این نتیجه برسد که آقای یک جاسوس نیست، این غیرممکن است. چون بنابر اصل 1 هرگونه پیشنهاد اصلاحاتی در ایران منجر به جاسوسی است! بنابراین عجالتا این آقای دو است که باید به نتیجه ای خلاف بر جاسوسی آقای یک برسد. بنابراین از آنجا که آقای یک و آقای دو هیچکدام فکر نمیکنن آقای یک جاسوس است با هم به توافق میرسند ولی از جهت دیگر حکومت الان فکر میکند هم آقای یک هم آقای دو جاسوسند...در اینجا به بی نهایت میرسیم!
پند اخلاقی: به نظر میرسد تا زمانی که من و شما و باقی با یکدیگر اختلاف عقیده داریم، همه جاسوسیم!