ک ـ عاشق دلباخته، فرهاد کوهکن، رومئو بیتاب، جک در تایتانیک به استثنای استعداد نقاشی.
ل ـ مادر فولاد زره، سوهان اعصاب، حاوی مقادیر شدید ناز و عشوه به منظور انجام امور بیناموسی با هرچی پسر بیغیرته.
م ـ ابلیس، گرگی در لباس بره، کاتالیزور؛ از دادن توضیحات بیشتر جهت جلوگیری از تحریک خوانندگان مونث خودداری شد.
پلان اول:
ک پسر خوبیه ولی یک مشکل داره. م بهش گفته بره پرنسس ل رو از طبقه ٢٠ قصر جادوگر وحشتناک نجات بده و با یک لب زیبای خفته رو از خواب بیدارش کنه، یک سری مسائل بیناموسی تو گوشش بخونه و متعاقبا با فرار از دست جادوگر پرنسس رو صیغه کنه. ک در این طریق با دمپایی هرچی سوسک و ملخ و اژدها تو راه میبینه رو میکشه و چون قصر آسانسور نداشته به بانک مسکن فحش میده و ٤٣،٥٢٣ تا پله رو رد میکنه و در طبقه ٢٠ میرسه جلو اتاق پرنسس ل. در رو باز میکنه و میره کنار تخت پرنسس. آروم پتو رو میزنه کنار که لب رو بگیره که میفهمه پرنسس اساسا لزبین تشریف داره.
ک ـ اوه....فاک!
پرده اول:
(رستوران شیک؛ چهارشنبه ساعت ٣ بعد از ظهر)
ک ـ چی کار کنم ؟ روم نمیشه برم جلو. دختره اصلا انگار تو خط من نیست. یه لا قبا برم چی بهش بگم ؟
م ـ هیچی. برو بهش بگو «سلام خانم ل. ببخشید وقتتون رو میگیرم. یک عرضی خدمتتون داشتم. با من میخوابید ؟» اونم بهت میگه الهی مردهشور ریخت نکبتت رو ببرن!. بعد قضیه تموم میشه. میشه ناهار بخوریم حالا ؟
ک ـ چرا چرند میگی ؟
م ـ آخه کی میخوای یاد بگیری ؟ مهم نیست کی هستی یا چی هستی. مهم اینه که چی میگی. بهت قول میدم اگر همین رو بری بهش بگی غش غش میزنه زیر خنده و فرداش بچههات به من میگن «عمو م». خوبه ؟!
ک ـ خب برم چی بگم ؟
م ـ نکنه میخوای جات نفس هم بکشم ؟ من چه میدونم. هرچی طلبید بگو.
ک ـ مثل چی ؟
م ـ اولا باید زمان درست رو انتخاب کنی. دفعه آخر که رفتی از خواب بیدارش کنی یادته ؟ بدبخت خوابیده بود تو رفتی بهش لاف بمالی. اینکه نمیشه! بعد هم فکر کن ببین چطوری میشه بهش نزدیک شد. قلقش اصلا چیه ؟
ک ـ چطوره زنگ بزنم بهش بگم بیاد دوتایی بریم بیرون ؟
م ـ باشه. اگه گفت نه چی ؟ بهت هشدار میدم اینطوری دست رو دست بذاری پس فردا بچههامون به تو میگن «عمو ک» ها...
ک ـ غلط کردی!
م ـ ببین من یک پیشنهاد دارم.
ک ـ ایول. چیه ؟
م ـ ببین. درسته حالش از تو بهم میخوره، ولی در پنهان عاشقته. فقط خودش هنوز نمیدونه. اینها همهشون اولش از این عشوهها زیاد میان که مزه دهنت رو بفهمن. البته بعضی وقتها هم واقعا راستکی ازت نفرت دارن ولی تو خوشبین باش. بیا مزاحم تلفنیش بشو. بلدی ؟
ک ـ آها آها آره. مثل همون فیلم «یوو گات میل ؟»
م ـ خاک بر سر عربت کنن. اولا اون «قاصد برایت رساله داره» بود، بعد هم تو قرار نیست که انشات رو خوب کنی. باید زنگ بزنی یکطوری دلش رو به دست بیاری، درددل کنی میفهمی ؟ مثل این سرویسها که مردم شمارهشون رو میدن تو این آژانس و اون آژانس که سیندرلا پیدا کنن. تو هم یک داستانی سر هم کن دیگه، آخر رومانسه، دخترها هم از این موقعیتهای غیرمنتظره حسابنشده خوششون میاد. گرفتی ؟
ک ـ آره فکر کنم.
م ـ آره. بعد کمکم باهاش آشنا شو. در طول روز که ل رو میبینی هیچی نگو. ولی شبها که زنگ میزنی تعریف کن که یک دختره هست که دوستش داری و میخوای باهاش باشی. چه میدونم، از همین چرندیاتی که گوش منو ازش پر کردی! بعد از یک مدتی که از پشت ذات کثیفت پی به قلب پاکت برد اون موقع حقیقت رو بهش میگی و اغفالش میکنی. منم باهاتم. چی میگی ؟
پلان دوم:
ک شروع کرد به زنگ زدن ولی رابطه در طول روز هنوز خیلی بینشون خراب بود. ل هنوز بدجور تو ذوق ک میزد و اون بدبخت هم صداش درنمیاومد ولی شب که به ل زنگ میزد براش از «دختری که دوستش داره ولی اذیتش میکنه» درددل میکرد و ل هم به طرف فحش خوارمادر میداد که «چه دختره الاغیه، قدر همچین پسری رو نمیدونه!». ادامه داشت...
پرده دوم:
(خونه ل؛ ساعت ٨ شب دو هفته بعد)
م ـ خب پرنسس چه خبر ؟ به جای دیدن این فیلمهای آبگوشتی پاشو فکر جهاز باش.
ل ـ راستی الان گفتی یاد این افتادم. با یک پسره جدیدا آشنا شدم که هرشب تقریبا بهم زنگ میزنه. فکر کنم دوستم داره!
م ـ چطوری ؟
ل ـ اول فقط از رو تلفن بود، ولی هرچی بیشتر باهاش حرف زدم بیشتر ازش خوشم اومد. صداش هم خیلی آشناست ولی نمیدونم. خلاصه دلم میخواد زود ببینمش. فکر کنم یک خبرایی باشه همین روزها...
م ـ خبرایی ؟ منظورت چیه ؟ حداقل یک ٩ ماهی میکشه...
ل ـ نه دیوونه. یعنی شاید آینده توش باشه ولی نمیخوام با عجله پیش برم.
م ـ «آینده» ؟ چه لغت خوبی. (با بیاعتمادی لبخند میزنه) دستیه یا ماشینی ؟!
(...تلفن زنگ میزنه. صدای ک از پشت خط میاد. م بلند میشه که خداحافظی کنه و بره که ل ازش میخواد بشینه و گوش بده. بیچاره ک خیلی بچه سادهایه. دل م براش میسوزه ولی از طرفی ذات خبیتش حالا حالاها راضی نمیشه. همینطور که به حرفهای قشنگ قشنگ ک گوش میده که همه رو هزار بار از خودش شنیده فکری به ذهنش میرسه...)
ک ـ من عاشقم و این از خداته...این عاشقی از خیر چشاته. (نگارنده از بابت این قطعه و سایر اشعار جواد معذور است)
م ـ (زیر لب: الهی کور شی!) ل...ل...؟ ببین گوش بده. بهش بگو فردا شب داری میری دم استخر شهرک هوا بخوری. بهش بگو دلت میخواد که اونم اونجا بیاد و همدیگه رو ببینید.
ل ـ چی ؟ لب استخر حالا چرا ؟
م ـ همین که بهت میگم. گوش بده. بگو میخوای دیدار اولتون رومانتیک باشه و کنار آب! آب هم که روشنیه، برای آینده هم شگون داره نه ؟ بگو دیگه صبر بسه. میخوای فردا شب ببینیش.
(...ل از ک دعوت میکنه...)
ل ـ خب میای ؟ دلم میخواد ببینمت. استخر خلوتیه شبها و کسی مزاحممون نمیشه.
ک ـ راست میگی ؟ (من من میکنه) خب تو چی میپوشی که من بشناسمت ؟
م ـ (زیر لب: عجب خریه!) ببین ببین، (ل گوشی رو نگه میداره) بهش بگو یک مایو دوتیکه؛ حالا خواستی یه تیکه باشه دیگه خودت تصمیم بگیر کدوم تیکه رو نپوشی. بعدش هم بگو سفید میپوشم که تو تاریکی شب معلوم باشه!
ل ـ ببین من یک لباس سفید میپوشم و کنار استخر منتظرت میمونم رو همون صندلیهای کنار...
م ـ ببین، بهش بگو رو همون صندلیهای کنار استخر دراز میکشی آفتاب بگیری تا بیاد.
ل ـ آفتاب کجا بود ؟
م ـ تو مگه بادسنجی ؟ اومدیم و فردا شب کسوف شد!
ل ـ خنگ خدا اگر هم بشه خسوف میشه نصفه شبی.
م ـ باز تو عربیت رو به رخ من کشیدی ؟! اصلا همون.
ل ـ (گوشی رو میگیره) دیر نکنی ها...زود بیا.
ک ـ باشه. فقط نمیدونم. حوله اینا هم با خودم بیارم ؟
ل ـ نه بعدش اگر شب لازم شد میریم خونه من همه چی اونجا است!
ک ـ آها...خب...فکر کنم اشکالی نداشته باشه!...راستی کجای استخر هستی ؟
م ـ (گوشی رو میگیره) مرتیکه نرهخر، سکسچت راه انداختی ؟ استخره، قاره امریکا نیست که عرض و طول جغرافیایی سول میکنی! خجالت نمیکشی نصفه شبی با دختر مردم پشت تلفن بیناموسی راه انداختی ؟
ک ـ م ؟ تو اونجایی ؟!
ل ـ ک ؟ تویی ؟!!
ک ـ ل ؟ ل ؟؟ بخدا غلط کردم. همش تقصیر این بود! صبر کن...ببین...نـــــــــــــه!
* بر اساس یک داستان مثلا واقعی