یک نگاه انداختم دیدم نه. اینها واسه آدم نون و آب نمیشه گرچه یکجورایی خوشحالم که هیچوقت مطالب شخصی اونقدر ننوشتم. ترس از دنیا نیست، نباید هم باشه. یک چیزی تو مایه‌های عیش بی یار نشود و این حرفها...

پریشب در بین ٣-٤ تا فیلمی که نگاه کردم The Last King Of Scotland هم بود. خیلی خوشم اومد. قبلا کلی حرص خوردم که چرا الکی جای Departed جایزه گرفت ولی الان فکر می‌کنم حقش بود. داستانش رو دوست داشتم، و هنرپیشه‌اش هم الحق کارش خوب بود...

بعد از قرنی لبی به پیپ غربت دادم! با باد خنک شبانه خیلی می‌چسبه. دورانداز خیلی جالبی هم نیست استخر جلوم ولی چشمت رو که ببندی سر از جای بهتری هم میشه درآورد. بوی خوب خاک و از پیپ خوشم میاد. فکر می‌کنم حد وسط سیگار و قلیونه. نه به اندازه قلیون وقت می‌گیره، نه به اندازه سیگار اعتیاد آوره تنها اشکالی داره اینه که روی افکارت خیلی اثر می‌گذاره. آخر شب به این نتیجه رسیدم پیپ و سکس خیلی شبیه هستن. آخر هردوشون بیشتر مزه میده.

راستی، تا اومدم پیپ رو چاق کنم انقدر بامزه لپ‌تاپم یکدفعه از متالیکا خوند «Give me fuel, Give me fire, Give me that which I desire». گفتم دمت گرم که درکم می‌کنی!

تصمیم گرفتم برم یک پوستر خفن عقرب بخرم و بزنم رو دیوار جلوی تختم. صبح که از خواب بلند میشم و چشمم بهش میفته یکجور تثبیت هویته! هنوز اونی که دلم می‌خواد رو پیدا نکردم ولی. همه هم خیلی گرونه.

As I climb onto your back, I will promise not to sting
I will tell you what you want to hear and not mean anything
Then I treat you like a dog as I shoot my venom in
You pretend you didn't know that I am a scorpion

این پائولو کوئیلو هم گندش رو در‌آورده ها! «١١ دقیقه» رو که خوندم وسطاش دیگه داشتم جا می‌زدم. فکر کنم این پیامی که تو نوشته‌هاش میده خیلی تکراری شده، یا شاید برای گروه سنی من اینطوره. بعضی وقتها فکر می‌کنم اگر صادق هدایت و پائولو کوئیلو جفتشون همجنس‌گرا بودن چه رابطه قشنگی بینشون ممکن میشد! بچه‌شون که امواتت رو رحمت کنه.

به این نتیجه رسیدم اون احساس گند بعد از ظهر روز تعطیل همه جای دنیا کاربرد داره. حدس می‌زنم یکجور واکنش به خلا عاطفی و پوچی آخر هفته است. وقتی تمام هفته کار کردی و مشغول بودی، سخته شاید با یک روز تعطیلی کنار بیای. شاید هم احساس نگرانی از شروع هفته جدیده. دلهره و ترس از ناشناخته‌ها. شاید هم واقعا هم دیوانگیست!. نمی‌دونم...

گفتم ترس از ناشناخته، یادم افتاد چرا دوست ندارم پشت یک کامیون غول‌پیکر رانندگی کنم...

نشستم فکر می‌کنم داستان امام زمان و چاه جمکران کاربردهای بین المللی بسیاری در ادب و فرهنگ جهان داشته. مثلا «Harry Potter and the goblet of fire» رو نگاه کن. اول فیلم هری وارد یک چادر میشه که از بیرون خیلی کوچک به نظر میاد ولی وقتی واردش میشه تبدیل به یک سوئیت ملس میشه!. آخه مگه ممکنه فلسفه عملی اون چادر از چاه جمکران گرفته نشده باشه ؟ جفتش یک چیزه دیگه.

تو Yahoo داشتم می‌خوندم که در بین سخنرانی محمود، یک زنی اون وسط داد زده «عاشقتم!». والله، اولا خاک بر سر من که محمود هم نشدم. دوما با وجود همچین افرادی، انصافه انقدر به من نسبت روانی داد ؟ انصافه ؟!





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل