اولی گفت «این قدر دور حرم چرخیدم که نمی تونم یه مسیر مستقیم رو پرواز كنم».
دومی گفت «گندم های امسال همهشون بو میده».
سومی گفت «نشد یه جا بشینم و یه ملیون نفر از اونجا رد نشن!»
چهارمی گفت «چشمام ضعیف شده. دیگه مثل سابق نمی تونم نشونه بگیرم».
پنجمی گفت «تو فکر میکنی چاق شدم ؟»
ششمی گفت « بالی اگه هست ... از جنس کوهه».
كبوترها نگاهی به همدیگه كردن و های های زدن زیر گریه.
ـ كفترها، گشنهتونه ؟
...
ـ كفترها، تشنهتونه ؟
...
ـ چی شده زر میزنین ؟
...
صدای گریهشون بلندتر شد.
ـ آخه تو چی میفهمی ؟ اصلا میتونی تئوریهای fuzzy رو تحلیل کنی ؟ میدونی حرف اصلی روسو چی بود ؟ هیچوقت دور گنبد مساجد واتیکان چرخ زدی ؟ نقاشیهای رافائل رو دیدی ؟ گوسفند ابراهیم رو چطور ؟ حرفهای ریچارد داکینگز رو خوندی ؟ اصلا عاشق شدی ؟ با کلوپاترا حرف زدی ؟ آره ؟ آره ؟!
و بعد همه ساكت به من خیره شدند.
اگه با من كاری داشتی همین بالام. تو هم اگه دوست داشتی می تونی بیای.