ـ خب از کجا شروع کنیم ؟
ـ فکر کنم داستان از اینجا شروع میشه که قهرمان قصه ما لباسهاش رو ریخته تو یه سبد که ببره خشک‌شویی...
ـ خب ؟
ـ بعد وقتی می‌رسه اونجا، می‌بینه یک دختر هلو هم داره لباسهاش رو تو یه ماشین رخت‌شویی خالی می‌کنه.
ـ دختره خوشگله ؟
ـ آره، خیلی. حواسم رو پرت نکن!
ـ خب.
ـ بعد دختره همینطور که داشته لباسهاش رو خالی می‌کرده، میاد برگرده که سبدش گیر می‌کنه به بازوی قهرمان و تمام لباس‌ زیراش می‌ریزه رو زمین!
ـ فقط لباس زیر ؟
ـ آره. فکر کنم اینجا باید از جلوه‌های ویژه کمک بگیریم.
ـ نگران نباش. اونش با من.
ـ البته ببین اگر گیر دادن سنتی هم میشه کار کرد. مثلا دختره می‌تونه کلاسور به بغل تو راهرو دانشگاه باشه که با پسره تصادف کنه و جای سوتین، کتاباش بریزه زمین.
ـ نه، نه. سناریوی خشک‌شویی رو بیشتر دوست دارم. همچین مایه وطنیش هم بیشتره!.
ـ دمت گرم. خلاصه، قهرمان که از خجالت سرخ شده دولا میشه که تند تند لباسها رو از رو زمین جمع کنه که دختره دستش رو می‌گیره...
ـ به چشم برادری البته تا وقتی که صیغه کنن نه ؟
ـ نه اصلا. اینجاست که نگاهشون تو هم گره می‌خوره و دخترکای تماشاچی آه می‌کشن.
ـ آه، آه.
ـ بابا گفتم آه بکشن، نه که به اوج میل جنسی برسن!
ـ تو کارت نباشه. بعد چی میشه ؟
ـ آها. بعد که نگاهها گره خورد، دختره مژه‌هاش رو تاب میده و یکی از اون عشوه خرکی‌ها میاد...
ـ از کدومها ؟
ـ از اونها که «درسته که من تمام عمرم تو صندوق‌خونه قایم بودم ولی جونی، بیا الان منو بساز که دارم از شهوت می‌میرم و لا غیر!».
ـ ای بابا. نجابت و شخصیت نداره ؟
ـ چرا. اتفاقا خیلی هم نجیبه و تمام قرضاش رو هم سر وقت میده ولی متانتش که به بکارتش نیست.
ـ راست میگی. این خیلی پیام مهمی‌ایه.
ـ آره. بعد رو یکی از همون ماشین‌ رخت‌شویی‌ها مشغول به یکسری امور غیراخلاقی میشن و این پلان درحالی می‌تونه تموم بشه که دختره وقتی به ارگاسم می‌رسه فریاد می‌زنه «آه آه تو ای کبــــــــوتــــــــــــرم!»
ـ «کبوترم» ؟!
ـ آره. به پاس قدردانی از فروغ و دفاع از حقوق زنان بی‌پناه دیگه.
ـ فروغ کبوترش کی به ارگاسم رسید که ما نفهمیدیم ؟!
ـ تو شعراش رو خوندی ؟
ـ نه.
ـ پس بیخود می‌کنی نظر میدی!. تازه بعضی وقتها که دختر خیلی خوش‌خوشانش میشه می‌تونه صیغه جمع ببنده که «آه ای کبوترانم!».
ـ می‌خوای اینجا یک فلاش‌بک بزنیم به گنبد حرم و کفترای سفید ؟
ـ بابا فیلم سوپر که قرار نیست بسازیم. بیخودی بیننده رو شهوتی می‌کنی که چی بشه ؟!
ـ خب بعد چی میشه ؟ فیلم اینجا تموم میشه و قهرمان و دختر در یک غروب پاییزی هی انگور دهن هم می‌ذارن و ٢٤ ساعت به ارگاسم می‌رسن ؟
ـ آخه مرتیکه. تو خشک‌شویی انگور کجا بود ؟! بعدش هم به دفعه سوم که می‌رسه قهرمان دیگه زیر بار نمیره و دختر ولش می‌کنه.
ـ چرا ؟ مرض داره یا ایرانیه ؟
ـ می‌خواد نشون بده که نمیشه فقط به چشم یک شی جنسی بهش نگاه کرد!. ساسات هم داره.
ـ آقا شما سراسر پر از نتیجه اخلاقی هستی ها...
ـ ممنون، ولی این صحنه خیلی سوزناکه.
ـ یعنی قهرمان ناراحتی جنسی داره ؟
ـ نه الاغ!. وقتی دختره رو تنها می‌ذاره بغض تو گلو و نفس تو سینه دخترکای تماشاچی خفه میشه. آبغوره بازی و ما یتعلق به!
ـ حالا قهرمان کجا میره ؟ چرا میره ؟
ـ والله دختر به این معتقده که اگه کسی رو دوست داره، باید ولش کنه بره تا خودش دوباره برگرده. قهرمان هم می‌ذاره میره که اعتقادات دختر محکم‌تر شه!
ـ از قدیم گفتن که از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه.
ـ قهرمان هم یه جوالدوز می‌ذاره تو جیبش و با بازو‌ان نیرومندی که پناهگاه مطمئنی در طوفان‌های زندگی می‌تونه باشه به سمت افق حرکت می‌کنه که پیام صلح و دوستی به ارمغان بیاره.
ـ پیام چی چی ؟
ـ یعنی مثلا امیر‌ابراهیمی رو صیغه کنه که بالانس عفت به دنیا برگرده.
ـ واقعا قهرمان چه قلب بزرگی داره ها...
ـ آلت تناسلیش هم به هکذا...!
ـ سر دختر چه بلایی میاد ؟
ـ یه وبلاگ می‌زنه برای صورتیا از فواید امور جنسی تعریف می‌کنه که ملت با بدنشون بیشتر آشنا شن!.
ـ حالا نقش این قهرمان رو کی قراره بازی کنه ؟
ـ نمی‌دونی ؟
ـ گلزار ؟!





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل