آه...
زکی احساس
من گمان می‌کردم
عشق همچو باران
غسل خواهد داد احساس مرا
من چه می‌دانستم
زید اوست به اندازه غول!

آه...
زکی احساس
من چه می‌دانستم
قمه بندد زیر لباس
آلتش قدر چنار!
حالا باقیش به کنار
آخر این سرخه زبان
بَرد آن سبزه سرم بر لب دار

من چه می‌دانستم
وقتی گفت عشق ورزد با من
با کس دیگر بود
با فلان عنتر بود!
چه قدَر هم خر بود
از صدای عرعر شهوت
تا سحرگاه،
خروس هم کر بود

آه...
زپلشکا احساس





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل