درحالیکه به نقطه نامعلومی بیرون پنجره خیره شده بود، شروع به نوازش کمر پسرک کرد. صدای خراش ناخن‌هاش مثل لالایی خوشایند بود. وقتی صدا قطع شد بیدار شدم. انگار که دستش رو آروم پس کشید و با اشتیاق نگاهش کرد. پسرک آه کشید «آخیش!». انگار که ترسیده باشه دور و برش رو نگاه کرد و فصل نهم رو شروع کرد.

زن مهماندار از من پرسید «چشم بسته لبخند می‌زنی ؟»
من از او پرسیدم «یک لیوان آب پرتقال داری ؟!»





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل