چند وقت پیش تردد وسایل نقلیه تک سرنشین ممنوع بود. ولی تو بگو، آدم تنها کجا را دارد برود ؟
فکر میکنم اعتیاد، مثل مشروب و سکس در حدی، حتماٌ یک نوع مکانیزم دفاعیه. فرار از ترسهای پنهان و عقدههای درونی ِ هرگز نگفتۀ ناشنیدهای که شاید بازگو کردنشون برای دیگری مسخرهترین و شرمسارترین لحظۀ عمر باشه ولی ضربۀ اون خاطره، تنها احساس باقیماندهست که برای جبران یا بدتر، فراموشیش باید گریخت. این احساس لعنتی دلی رو از چیزی کندن...
من به دل کندن به مفهوم یک اتفاق کاملا واقعی-فیزیکی نگاه میکنم. شاید شبیه لرد ولدمورت وقتی روحش رو به چندین قسمت تقسیم کرد، وقت دل بستن به کسی یا جایی تیکهای از خودمو اونجا جا میذارم. این بخاطر اینه که خیلی دوستش دارم ولی عذابی که از دوریش میکشم قابل وصف نیست. مثل تیکههای یک پازل که تا وقتی همه کنار هم نباشن هرگز هیچی کامل نیست، همیشه چیزی کمه و به دست آوردن دوبارهاش حتی غیرممکن و محال.
میگن اعتیاد، انزوا میاره. ولی اعتیاد به انزوا، تو بگو...اون چی میاره ؟
دیشب، وقتی پسرک سیاهپوست هقهق کنان رابطهاش را با دخترک سفیدپوست همسایه در آپارتمان من به عجز و با التماس به تنها نموندن تموم کرد، نگاهش کردم. درحالیکه از سرما میلرزید در رو پشت سرش بستم و به رختخوابم با دل ضعفه نگاه کردم..