گفت ـ بستگی داره. یعنی آخر میدونی، در کیشور من...ایـــــستامبــــول...فکر میکنم که خودا همه چیز رو از قبل تعیین کرده. یعنی چطور بگم...مثلا وقتی ما به دوراهی میرسیم خودا میدونه که اگر راه اینوری رو انتخاب کنیم چی میشه و اگه راه اونوری رو انتخاب کنیم چطور میشه. تنها چیزی که نمیدونه اینه که ما کدوم راه رو انتخاب میکنیم!
ـ پس همه چیز رو میدونه الان انتخاب ما رو ؟
ـ آره دیگه. اون به ما این اختیار رو داده که انتخاب کنیم ولی سرنوشت ما از پیش تعیین شده است. تنهای چیزی که در این سرنوشت-از-پیش-تعیین-شده، تعیین نشده اون انتخاب ماست که خودمون باید تعیین کنیم. یعنی، در ایـــــستامبــــول...
ـ پس یعنی خدا از این موضوع آگاهی نداره ؟
ـ نه دیگه.
ـ خب به نظر تو این با مفهوم خدا متغایر نیست ؟
ـ یعنی چطوری ؟
ـ خب مگه خدا از نظر تو یک مفهوم عالم و آگاه نیست ؟
ـ چرا، ولی خب از این موضوع آگاهی نداره!
ـ خب فکر نمیکنی که این نادانی و ناآگاهی نشانه ضعف خدا باشه ؟ اگر از این موضوع اطلاع نداره، این سوال برات پیش نمیاد که خب دیگه از چی ممکنه اطلاع نداشته باشه ؟
ـ والله...یعنی در ایـــــستامبــــول...من عقیده ندارم که خودا یک چیز قادر و تعالی است. یعنی، شما اگر قرآن رو هم بخونی، در سوره ... متوجه میشی که خوداوند فرمود که بعد از شیش روز کار سخت و طاقتفرسا بر مسند قدرت نشست. حالا این «نشست» یعنی چی ؟ یعنی این خوداوند دارای یک شکل و هیکل فیزیکیست که بر جایی نشسته وگرنه باد هوا که نمیتونه جایی بشینه. پس حتما شکل و صورتی داره که...
ـ یعنی منظورت اینه که خدا بعد از چند روز کار مشکل و سخت بدنی متوجه شد که باید باسنش رو زمین بذاره ؟
ـ بارکالله، در ایـــــستامبــــول...یعنی چیطور بگم...شما گول خوردی. یعنی ایسلام چیزی نیست که به شما یاد دادن و باور کردی. من خودم باور دارم که این کشورهای عربی، مثل عربستان و یمن و ایران و فرانسه و اینها همه کتاب خودا رو طوری به ما یاد دادن که به منافع خودشون باشه وگرنه که خودا با من و شما شوخی نمیکنه. اگر هیکل فیزیکی نداشت، بلانسبت بلانسبت پس چرا گفت که باید ماتحتش رو به مسند قدرتش بذاره ؟! هان ؟ پس اینها این احکام ایسلام را طوری به من و شوما یاد دادن که بتونن ذهن و فکر مارو کنترل کنن. اوصلا دونیا همیشه همینطوره. یعنی در ایـــــستامبــــول...همیشه چند نفر آدم باهوش هیزاران هیزار آدم نفهم بیشعور کودن احمق بلانسبت شما بلانسبت شما بی سواد رو سواری میکنن. وگرنه که...
ـ پس یعنی میگی که اینها در کتاب خدا دست بردن ؟
ـ بله احسنت و ما هم سادگانه باور کردیم. در ایـــــستامبــــول، بنده بچه که بودم رفتم تمام کتب دینی و مذهبی و اخلاقی و عقیدتی را مطالعه کردم. وقتی که سنین ٢٥ سالگی رسیدم خسته شدم چون جواب سوالهایم رو پیدا نمیکردم و پس به این نتیجه رسیدم که کتاب دیگر بی کتاب. اینطور شد که رفتم فقط سعی کردم دونیا را مشاهیده کنم. اینور ببینم، اونور ببینم، گاهی اینورترش رو ببینم، گاهی از آنورتر ببینم. بعضی وقتها همسایهها شکایت هم میکردن ولی خب، بنده که قصد سرک کشیدن به ناموس مردم را که نداشتم. قصدم عقیدتی بود!. خلاصه، انقدر مشاهیده کردم که متوجه شدم اینطور که...
ـ پس ما هرچی یاد گرفتیم دروغ بوده ؟ مثلا شما به مشروب و روابط جنسی نادرست عقیده داری ؟
ـ والله، در ایـــــستامبــــول...روابط جنسی نیاز اینسان است چرا که اگر نبود که خوداوند اینها را در ما به ودیعه نمیگذاشت. بلانسبت بلانسبت خوداوند که با بنده و شما شوخی که نداره، داره ؟ خیر، در ایـــــستامبــــول...بله نداره. بلکه وقتی بنده با خانوم خوشکلی و با سر و هیکلی مواجه میشم، ایشان ما را بر سر یک دوراهی قرار میده که عرض کردم: یا بنده اینتخاب میکنم که با ایشان سکس داشته باشم یا نداشته باشم. خوداوند از انتخاب بنده آگاهی نداره ولی ایشان میدانه که آخر اگر من با این خانوم با کمالات و فضائل خوابیدم نتیجه چی میشه و اگر نخوابیدم هم چطور میشه.
ـ متوجه شدم. خداوند از سوخت و سوز آلت شما خبر داره، از دیر و زودش مطلع نیست.
ـ بله، بلکه اینسان باید طوری این نیازها را برآورده کنه و این آخوندها در قرآن دست بردند و نگذاشتند ما مفهوم دقیق آیات الهی رو درک کنیم. بنده جوانتر که بودم هرچی کتب عقیدتی و دینی...
ـ راستی، همسر شما نظرش راجب این عقاید چیه ؟
ـ اون، ایشان در ایـــــستامبــــول...عاشقشه. یعنی وقتی بنده با ایشان آشنا شدم کمی سرگردان بود و به دنبال جواب سوالهایش میگشت. با من که آشنا شد و براش توضیح دادم ایشان هم کمی اینور آنور را مشاهده کرد...هی مشاهده کرد...انقدر مشاهیده کرد تا آخر متوجه شد و عاشقم شد.
ـ خب، نظرت راجب موسی چیه ؟
ـ در ایـــــستامبــــول...کـــی ؟؟!