...چرا ؟ راستش، این موضوع تا حدی قابل درک است که اکثریت ایرانیان خارج به این دلیل اینجا هستند چون از شرایط زندگی گذشته و آداب و رسوم و تعارفات ایرانیان همشهری دل خوشی چندان ندارند و اینجا هستند به این امید که زندگی نو و جدیدی را شروع کنند. غافل از اینکه وقتی پا به جایی مثل لسآنجلس میگذارند متوجه میشوند که آش همان آش و کاسه همان کاسه و تنها پیکانشان، لکسوس و غذایشان بی چربی و دامنشان چندین سانت کوتاهتر شده است. خب سوال اینجاست که اگر ما از جایی به دلیل نارضایتی «فرار» کردیم چرا در جای جدید سعی در ساختن و تولید دقیقا همان شرایط قبلی را داریم ؟! آیا به این دلیل نیست که هرگز یاد نگرفتیم ؟ آهان!
و در این شرایط، دستهای از ما فرار میکنند و به مناطق غیرایرانی نشین پناه میبرند که از ایران و ایرانی در امان و آسوده باشند، چون بر این باورند که آنها میفهمند و بلدند و لا غیر. ولی من به هند و چین فکر میکنم که هر کدام با بیشتر از یک بیلیون جمعیت بزرگترین نژادهای در جهان هستند. پس به لحاظ منطقی احتمال اینکه یک چینی با یک هندی بخوابد و زاد و ولد کند بسیار بیشتر از احتمال وجود یک رابطه جنسی بین شخص نگارنده و شماست. پس این واضح است که در چند صد سال آینده رنگ پوست بچه ها و نوه ها و (اگر همین الانش مواظب نباشید حتی رنگ خود شما!) همه و همه چیزی شبیه به شیری خواهد شد.
با خودم فکر میکنم که «فعلا» جمعیت ایرانیان خارج از کشور آنقدرها زیاد نیست ولی باز جای شکرش است که ما هندی یا چینی نشدیم. اون بدبختها که حتی دیگر جایی نمانده که از دست هم فرار کنند!. آنها پس چه بگویند ؟
پ.ن: البته شاید یکی از دلایل صلح و صفا بین هندیها آن باشد که یکدیگر را «کاملا» درک نمیکنند. اصولا فهمیدن لهجه شان کار چندان راحتی نیست!.