«خردل یا مایونز ؟»

درحالیکه که شماره می گرفتم سر تکان دادم. چندتا دستمال در نایلون گذاشت و با لبخند ازم تشکر کرد. تعجب کردم! بعد از ١٠ساعت سرپا بودن و هر ساعت ٨ دلار، با هر ساندویچ روز خوشی رو برای مشتری آرزو کردن کمی غیر قابل تحمل است. شاید از شغلش راضیست و هر روز صبح با یادآوری تصمیمی که گرفته و عشقش به پنیر پیتزا در آینه به خودش لبخند می زند...که این کاملا غیر قابل تحمل است چون صرفاً فقط خوشحالیش یادآور زندگی پوچ، شغل بی ارزش و اطرافیان توخالی دور و بر شماست. اگر او با خردل خوشبخت است، چرا من نیستم ؟!

این دلیل قانع کننده ای نیست چون معمولاً از بزرگترین بدبختی های آدمیان این است که میزان بدبختی خود را همیشه به بدبختی می فهمند. نه، این نباید باشد. شاید...لبخندش از بدبختی است. اینکه می داند بعد از ١٠ساعت سرپا بودن و هر ساعت ٨ دلار، با هر ساندویچ روز خوشی رو برای مشتری آرزو کردن نه تنها خشک، دروغ و تقلبی است که کمی اجتناب ناپذیر است، مخصوصاً اگر قرار باشد آن لبخند چک حقوق شما را امضا کند.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل