دوستی دارم که تقریباً هر جمله اش را با عبارت «اوه خدای من» شروع و تمام می کند. «وای خدا جون، دیروز رفتم بستنی بخورم ممد چنگول رو دیدم با اون موهاش...اوه خدای من...»
وقتی بهش گوش می دهم با خودم فکر می کنم که همین روزهاست که خدا گوشی رو بردارد و فریاد بزند «زنیکه، زهرمار! چرا هی زنگ می زنی فوت می کنی کره خر ؟! »