هاج و واج ماندم. اگر بلد نیستید، در قرون وسطی واتیکان مشابه به همین ادعا، املاک بهشت را خرید و فروش می کرد! داستان از این قرار بود هرکس که دوست نداشت در ابواب برزخ سالها و قرنها آواره شود و یا از خوشبختی و سعادت اخروی خودش شک داشت، کافی بود تا در ازای پرداخت مبلغی، متراژی از بهشت را صاحب شود! منظورم از «متراژ» دقیقاً همین معنای لفظی آن است که کاغذی سند وار به طرف داده میشد که مثلا ٢٠ متر از خاک بهشت را به پایش نوشته بودند. جالب اینجاست که کلیسا سیستم طبقه بندی شده کاملاً حرفه ای داشت که مثلاً یک کشیش فقط اجازه خرید و فروش متراژ محدودی از بهشت را داشت و آنهم در نه تمام محلاتش!، یک اسقف از او بیشتر و کاردینال در مرتبه بالاتر و با امکانات بهتر و دسترسی به املاک شمال بهشت با آب و هوا و منظره بهتر و غیره...فکر می کنید کلیسای معروف سنت پیتر در واتیکان با کدوم پول ساخته شد ؟!
در صحنه بعد، از حاج آقا روایت شد که ایشان در دوران موشک باران تهران در جنگ عراق، مراسم عاشورا برگذار کردند و در درگاه بارک تعالی چنان قریب و خالص بودند که بعد از ٤٠ روز مناجات و برگذاری مراسم، بمباران متوقف شد!
برای من در دم این سوال پیدا شد که «اگر چنین بود، حاج آقا چرا دعا نکردند که جنگ زودتر تمام شود ؟!» و از آن بالاتر، «اگر بمباران متوقف نمیشد چه ؟!»
من به شخص حاج آقا کاری ندارم، ولی این اعتماد بنفس کاذب و تبلیغ علم غیب از امور آخرت و دفتر دستک خدا و بکار بردن این لغات چرند ان شالله و ماشالله و «کار خدا بود و قسمت بود» و این اراجیف، فقط و فقط برای من نشان از یک نوع خودشیفتگی و خودخواهی حاد است.