اتاق چت در اسکایپ، پاسی بعد از نیمه شب پنج شنبه
ـ اهم، مرضیه خانم ؟ آیا شما آنلاین هستید یا خیر ؟
ـ وا، خاک تو گورم! «آیا» و «هستید» چیه ؟ مگه الان قرن پنجم هجری هستیم ؟
ـ والله بنده حقیر خیلی مایلم که با شما خودمانی تر صحبت کنم، ولی چه کنم که از اعتماد بنفس لازم برخوردار نیستم.
ـ حالا عیب نداره. خوبی ؟ هنوز بیداری ؟
ـ بله. راستش، هرکاری کردم خوابم نبرد. در واقع، موضوعیست که چندی مایل به مشورت آن با شما هستم.
ـ که چی ؟
ـ راستش، یعنی چطور بگویم...در این دوران وانفسا...خلاصه این روزگار قد دار و سختی جامعه...خب اصولا در دوران نوجوانی و فشارهای که بر یک نوجوان اجتماع...بابا لعنتی، باهام می خوابی یا نه ؟!
ـ چـــــــی ؟! منظورت اینه که ؟ الو ؟ الـــو کیوان ؟ هستی هنوز ؟! من که جواب نه ندادم هنوز، چی شدی بابا ؟! نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه....
در اینجا کیوان در محل مبتلا به سوزاک شد و دار فانی را وداع گفت.