حالا که حرفش شد، خیلی وقت پیش ایمیلی دیدم که درش چندین عکس از زنان دهکده ای بود که همه سینه هایی بیش از حد بزرگ داشتن و سایز سوتین شون دیگه سه رقمی شده بود. جان خودم، فکر میکنم شهر ما همون دهکده معروف است! تا الان که با هر کسی برخورد داشته ام من رو نا امید نکرده که هیچ، بعضی وقتها هم ترسانده!
در ایستگاه اتوبوس، راننده مرام گذاشت و منی که بلیط نداشتم را سوار کرد. اتوبوس اینجا بهترین راه برای آمد و رفت است. فکر می کنم برای خرید هم باید با اتوبوس به هایپر استاری، چیزی بروم چون مجتمع ما تقریبا بالای کوه است و با نزدیک ترین مغازه [تا جایی که من فهمیدم] حداقل ٢٠ دقیقه ای فاصله دارد. پیاده روی هم خیلی خوب است و هوا [فعلا] فوق العاده و دور و اطراف بی نهایت خوشگل. بعضی جاها انقدر خلوت و سوت و کور است که آدم می ترسد پیاده قدم بزند، ولی بعدا متوجه شدم اتفاقا چون خلوت و سوت و کور است آدم می تواند قدم بزند!
امشب هنوز در هتلم و فهمیدم یکی از دوستانم که سالها پیش فکر می کردم مرده، گویا زنده است و در فیس بوک حاضر. از این موضوع ناراحت شدم.