از آخرین باری که فیلم ایرانی دیدم مدتی و از آخرین باری که فیلم ایرانی خوبی دیدم سالها گذشته. نمی دانم اشکال از من است که گمان می کنم اکثر نقش ها، بازیها و سوژه ها مصنوعی و احمقانه اند و یا این یک خلاء فرهنگیست که طی این سالهای غیبت به وجود آمده. گرچه، این هم از آن حرفهاست! چند شب پیش فردی برایم سکانس به ظاهر خنده داری از «شبهای برره» تعریف می کرد که در انتها در جواب سوال منی که پرسید «خب؛ که چی ؟» پاسخ داد که «باید در عمق جامعه بوده باشی تا درک کنی!» شخصا بعید می دانم درک حماقت و لودگی یک شخصیت دلقک که به لطف پایین آمدن سطح توقع جامعه از دنیای هنر در و پیکری به هم زده، نیازمند دیوان حافظ، فک و فامیل کوروش و سایر در و داف محل باشد. بعضی وقتهاست که به قول فارست گامپ «حماقت آنست که احمق انجام دهد!» ولی همیشه آدمهایی هستند که بی مایه بودن اثری را به عدم فهم بیننده نسبت دهند و لابلای خطوط آنقدر و بیش از حد بخوانند که در نهایت تبدیل شود به آن چیزی که هرگز مد نظر صاحب اثر نبوده. وقتی که «سراب خدا» شد سمبل ارتداد، «داش آکل» شد عامل خودکشی، «ناتور دشت» مشوق ناهنجاری و «درباره الی» شد داستان ما و روزگار ما.

جدی ؟!

به عقیده من، امروز علاوه بر خدا (!) سلیقه هم مرده است. آنچه را نگاه می کنیم که به ما داده می شود و اکثرا آنی را دوست داریم که هوادار دارد. اولین مدرک من نه شاید افت کیفی سریالها و فیلمهای در اکران امروز که بیشتر، فروش بالا و پر رونق سریالهای [که اگر بتوان اصلا اسمشان را سریال گذاشت] شبکه فارسی-وان (و طبق همان روال امثال ساسی مانکن) است. آنچه که در ما تیغ بران و ممیزی دقیق در تشخیص کیفیت بود، امروز تبدیل به یک جوبرانگیختگی مصنوعی و به نوعی هوچی بازیست و شاید تنها چیزی که مانع می شود این نکته را به شکلی دریابیم همان بودن در عمق جامعه است!

چرا ؟

این آدمهای عمیق، رومانتیک و به شدت احساساتی اند. گلشیفته فراهانی را وقتی با خشم و غرور فریاد می کشد، گریه می کند و با هیجان به دنبال بادکنکی می دود دوست دارند. مکالمات پر حرارت، جر و بحث های داغ و فلسفی و موضوعات خانوادگی-اجتماعی مجله هایی چون راه زندگی را می پسندند، چون به نوعی نگاه کردن در آینه را دوست دارند. از سینما که بیرون آمدیم دلخوشی ما همه اینست که داستان فیلم موضوع روز جامعه ما، مشکلات فعلی جوانان و واقعیات شهر ما و آدمهای ماست. جر و بحث ها، تیپ کلام و شوخی ها و ارتباط صمیمی بین شخصیت ها همان است که ما و اطرافیانمان با هم داشته ایم. یک فیلم ایرانی به گمان من امروز فقط یک درد دل دو-سه ساعته است، چیزی شبیه به گله گذاری دو زن عاقله از شوهرانشان وقت سبزی پاک کردن و یا در آرایشگاه! و ما همه دل به این داریم که کسی بود که ما را دید و حرفمان را شنید و زبانمان را فهمید و مشکلاتمان را به تصویر کشید.

خب؛ که چی ؟!

اگر قرار است که بیان درد یک جامعه فقط تکرار واقعیت ها باشد و یا به فردی بخاطر خودش بودن! یا همسانانش را خوب بازی کردن، جایزه داد که خب تقریبا چیزی بالغ بر ٧٠ میلیون اسکار و سیمرغ بلورین بدهکاریم! بله، آدمها خشمگین می شوند، یکدیگر را دوست دارند، دروغ می گویند، دست به خشونت می زنند، می میرند، احساساتی می شوند و از اعتماد یکدیگر سواستفاده می کنند. اگر ته مایه فیلمی فقط بر این اساس بنا شود که همه ما باید به جرم دزدیدن اتود رفتاری و احساسی مان از شما شکایت کنیم! حرف تازه چه داری ؟ درد دل خوب است، ولی آخرش چی ؟ دو ساعتی که از من به من گفتی فقط همه تکرار، تکرار، تکرار ؟ «پولتو دادم، خرجمو بده» دیگر!

هیچ فیلمی (و یا هر اثر هنری) بدتر از آن نیست که مخاطبش نسبت به آن بی تفاوت باشد. نه آنقدر دوستش داشته باشد که برایش تبلیغ کند و نه آنقدر زده شده باشد که حتی هدر رفتن پولش هم چندان اهمیتی نداشته باشد. به باور من، فیلمی موفق است که نوعی از احساس را در بیننده برانگیزد که بعد از تماشا، دوستش داشته باشید یا از آن نفرت داشته باشید، یا راجبش با دوستانتان صحبت کنید و خلاصه به هر ترتیب واکنشی از شما در مقابلش وجود داشته باشد. «درباره الی» برای من فقط و فقط در انتها یک سوال باقی گذاشت و آنهم این بود که «خب؛ کی چی ؟»





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل