دوستم با یکی دوست شد، دوستشو با من دوست کرد. من خوشم نیومد، دختره خیلی می خارید! بعد، برای اینکه باز راش بدم دستکششو جا گذاشت. کلی عطر مطر زده بوده بهش. با بوی دستکشش کلی شبانه روزی حال کردم، آخرشم رفتم بهش پس دادم بیرون. بعدها بهم گفت که دستکشش گم شد. یه جوری شدم، دلم واسه دستکشه سوخت. خیلی حس بدی بود. کلی همش به خودم فحش می دادم. من مقصر بودم و دخیه که فکر می کردم من ناراحت اونم همش می گفت «فدای سرت». می دونی، اونا هیچی نمی فهمن.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل