داخل کلیسا ٥ دقیقه نشده بود پشت پیانو نشسته بودم که متصدی رتق و فتق امور مسیح گفت «متاسفم، ولی اینجا محلیست برای دعا و نیایش». خب بگو، پس بخاطر همین بود که اونجا پرنده پر نمی زد. من اگه جاشون بودم حتما از امثال من استفاده ابزاری می کردم. با این مدل تبلیغات که کار به جایی قد نمیده پدر جان. حداقل اینطوری چهارتا آهنگ می زدم ملت گول می خوردن می اومدن تو که «پارتی پارتی!»، بعدش در رو قفل می کردیم و صحبت از معنویات و اینا. نه ؟

والله گیر من این نیست که چرا بیرونم کردن. با اینکه هیچ کس اونجا نبود بنده خدا راست می گفت ولی اون چیزی که فکر من رو درگیر کرد نحوه برخوردش بود. پیش خودش نگفت «این یارو یه دلیل داشت که بخاطرش می اومد کلیسا. یعنی اونم ازش بگیریم ؟» من اگه جاش بودم به من نمی گفتم «جمعش کن، مورد منکراتی عمو جون». می گفتم «اه، موسیقی دوست دارین شما ؟ چه جالب، خود مسیح هم انتهای نی ناش ناش بود. یکشنبه دوس داری بیایی اینجا پارتی پارتی ؟!» (در اینجا چشمکی خبیثانه به سرایدار می زند و او با لبخندی مرموز بر لب کلید در را به میخی روی دیوار آویزان می کند)

حالا ما که انسان فرهیخته ای هستیم ولی اگه یکشنبه جای کلیسایی که میشد بریم، می رفتیم بیرون و گول می خوردیم و به فساد کشیده می شدیم کی باهاس جواب پس میداد ؟ واسه همین میگم دیگه...





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل