کنار ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده بودم که باد نرم و خنکی وزیدن گرفت. با خودم فکر کردم که اگر اینجا بودی، با طعنه بهت می گفتم که «من از شما خواهش می کنم از امکانات لذت ببرید، خنکای نسیم را بر لطایف احساس کنید و در کنار ما خواهش می کنم حال کنید!» اینکه تو به من چه پاسخی می دادی، اگرچه کاملا قابل پیش بینی است ولی بستگی به حالی دارد که در آن لحظه می داشتی. اگر فاز مخالفت با هرچه من می گفتم را گرفته بودی، حتما می گفتی «خودت حال کن!» که منم در واکنش خنده ای سر می دادم و می گفتم «با خودت حال می کنم!» و این قصه تمامی نداشت. ولی اگر جینگول بودی، سرت را خم می کردی و با شیطنت می گفتی «باوشه خب!».

مردن آدمها اگر دردناک است ولی زجر از دست دادن خاطرات خوش گذشته و با هم، چقدر بیشتر و بدتر از آن بودن و زندگی در کنار آدمی که در خوشبین ترین حالت ممکن نشود هیچ خاطره ای با او ساخت. همین اتفاقات گذشته اند که در نبود وابستگی های جسمی و غربت، من و ما را به جلو هل می دهند...مثل سریدن خوش آیند و خنک باد و حس آن روی پوست، یک تخته سنگ و بعد خیالات است که مرا تا کجا خواهد کشاند و ما را.

می بینی؟ انقدر خوب بلدم که وقتی هم که نیستی، تصور آنچه که میشد باشی و ببینی و بگویی و بکنی...همه برایم خاطره است!

تئوری من اینست که ما باید از همه چیز با هم خاطره داشته باشیم. نه فقط بسازیم، که بلکه از خاطره سازان خوش نشین و با تجربه که عمرشان را صرف خلق لحظه های قشنگ با هم و از هم بودن کرده اند، یاد بگیریم برای بی هم بودن ها، برای دلتنگی ها و هر مزخرف دیگری که در این جمعه بعد از ظهر ابری و لعنتی و با این خنکای نسیم باعث شده بغض گلوی من و دشتستانه مشکاتیان هر دو یک چیز را بفهمند و درش بسوزند.

فکر میکنم شاید بخاطر همین اصل است که زندگی نامه ها و شرح خاطرات را بیشتر از طیف کتاب های دیگر دوست دارم.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل