دیشب، به طرزی کاملا غیرداوطلبانانه، شاهد و سامع فجایع مستهجن و بی ناموسی بودم که کمتر از ٢٠ قدمی من اتفاق افتاد...و چه بلند هم اتفاق افتاد. گمان نمی کردم از این چینگولک تپل مپل و ریزه میزه، یه همچین جیغ هایی در بیاید ولی خب در زندگی هر آدمی زمانی خواهد رسید که او باید به اشتباهاتش اعتراف کند. من اعتراف می کنم که ای چینگ چینگ، اگرچه دمِت گرم و اوچکتیم و برو دارمت و باقی قضایا، ولی لعنت آل سعود بر تو که به وقت سکس با سر و صدا و آه و ناله و جیغ و فغان این چینگولک، سه نیمه شب من را از خواب پراندی درحالیکه من بدبخت تازه دو و نیم به خواب رفته بودم. من اعتراف می کنم که با همه تلاشی که برای دوباره خوابیدن کردم، از ته دل برای این دخترک نگران شده بودم. چینگ چینگ، ای لعنت آل سعود بر تو، با این بدبخت چه غلطی می کردی که اینطور نعره می زد ؟
چینگ چینگ، شاید تو چنان غرق در گناه بودی که نفهمیدی، ولی من به عنوان یک شنونده بی اختیار و منصف صدای دختربچه ای را می شنیدم که غرغرو و شاکی و بهانه گیر و لوس و بی تربیت انگار که بستنی اش را ازش گرفته باشند، پشت سر هم به معنای واقعی کلمه نق می زد «نکن دیگه، ولم کن دیگه، ایـــــــــــــــــــــــه....(به هق هق افتاد) چرا اینطوری می کنی ؟ (با گریه) پسش بده دیگه...(داد می زند) مـــامــــــان، اینو ببینش ؟»
به این آواکادو قسم اگر غیر از این بود.