رفته بودم پیش آرایشگر مامان. اولش کمی می ترسید، می گفت تا حالا دست به پسر نزده. دروغ می گفت، دوتا دختر داشت یکی از یکی از خوشگل تر. یعنی من که ندیده بودم، وقتی برایم تعریف می کرد یکی شان شد در ذهنم شبیه آناستازیا که لامصب عجب باسنی هم داشت. لابد به مادرش رفته بود که او هم اتفاقا تپل مپل بود ولی چونه اش خیلی دراز بود و همیشه تو فنجون گیر می کرد. ولی من که چایی خور نیستم، به من چه. اصلا چرا همیشه شخصیت های پلید داستان باید کون شان گنده باشد ؟ داشتم زیادی وول می خوردم که گفت صاف بشین. مامان می گفت دخترهایش هم به خودش رفتند و البته خودش هم خوشگل بوده، یعنی هنوز هم هست. اینها را بعدا برایم تعریف کرد. نمی دانم، تا بحال به یه زن چهل و چهار-پنج ساله اینطور نگاه نکردم. ولی بعدا که پشت فرمون یادش افتادم گفتم ماشالله، عجب چیزی بود. یعنی بود، ولی منظور من دست به قیچی اش بود. چه می دانم. شاید بوده، شاید هم نبوده...اصلا به من چه راجب زن صیغه ای ملت نظر بدهم ؟ می گفت خیلی زحمت کشیده، برای دخترش خواسته پراید بخرد بعد روشنک گفته رویش نمی شود سوارش شود. واسه پارتی سه چهارتا کوچه پایین تر پیاده اش می کردند، او هم با کفش پاشنه بلند تق تق می کرده تا برسد به نی ناش ناش و همسایه ها هم شاکی از سر و صدا. لابد مریض داشتند. اصلا بساطی بوده انگار. پرسید می دانی اینها یعنی چه ؟ گفتم خدا خیرت بدهد، دو ساله دارم زور می زنم بفهمم این ام.وی.ام آخر ماشین است، یک مدل کابینت، یا مخفف اون ممه و ممه هایی که لولو برده. راستی، شما می دانی کجا برده ؟ من که آگهی دادم. حتی یک بار به ١١٠ هم زنگ زدم. یارو گفت آقا این روزها همه طپش گوش می دهند. خب ما هم قاطی باقالی ها. چه فرقی می کند. با شهریار به این تیپ دخترها می گفتیم نسترن ها، ولی داستان داشت. قرار بود توی پارک همدیگر را بعد از N سال ببینند. بعد این پیاده رفته بود تا آنجا، دیده دخترک با محمودها نشسته سکنجبین می خورد. قاط زده بوده، یعنی آنجا نه. بعدا سر من داد و بیداد کرد، البته تو ایمیل. من که اون موقع ها اینجا نبودم. چه می دانم کجا بودم! سوال هایی می کنی ها، انگار که من از تو بپرسم سوسکها شبها کجا می روند. به دخترک گفته بوده چه غلطی می کنی پتیاره ؟ گفته نشستم گوه زیادی می خورم. نامرد حتی یه بفرما هم نزده. یعنی می خواهم بگویم یه همچین روشنکی بوده. بعد هم رفت آمریکا و ما هم شب عروسیش پشت پنجره نشسته بودیم به خود ارضایی...یعنی خودزنی...اصلا مگه فرقی هم می کند ؟ نمی دانم. حالا محمودها از کجا آمده بوده الله اعلم. به قول فرانسوی ها چرچه لا محمود یا همیشه پای یه محمود در میان است، یه کوفتی تو همین مایه ها. لابد دنبال ام.وی.ام اش بوده، پژو اش که مزایده رفت بعدا گفتند صوری بوده. خب منم بودم قاط می زدم، شبش هم خوابم نمی برد. گوسفند هم دیگر افاقه نمی کرد ولی اون دختره که تو تی وی پرشیا رفته بود نیو کمپ چرا...یعنی شاید، نمی دانم. داشت برای ما تاریخچه باشگاه را می گفت، طفلک نمی دانست به مرحمت خیابانی ما با تک تک تارهای شال گردن پپ هم رابطه جنسی داشته ایم. چقدر هم خوش گذشت بارسلونا...یا سانفرانسیسکو. چه می دانم، اصلا بگو کوه قاف، ولی تو بیا. منم با گوسفندام میایم. به جون خدا، اون وسط بوته موته هم آتیش گرفت میگم گمشو، بد سلیقه. همین کارها رو کرد که ریدن به زندگی مون دیگه. چه می دانم. بارسلونا هم عالمی دارد ولی دیروز که خیلی اتفاقی فهمیدم گوگل چت ها رو ذخیره می کند، تازه فهمیدم چقدر ازش نفرت داشتی! آخر اصلا هیچ جوره راه دسترسی نداشت ولی حداقل عقرب که داشت. مادر بزرگم می گفت نترس مادر، بخواب طوری نمیشه! اینها هم حیوون خدان. گفتم من چی مامان ؟ من حیوون خدا نیستم ؟ گفت تو ؟ تو ؟ تو ؟! چه می دانم. ولی گیلاسها رسیده بودند، هر خوشه مثل تاج عروس. مامان می گفت انقدر ظریفن که آدم دلش نمیاد بهشون دست بزنه، یه موقع خراب شن، جلو آلبالوها شرمنده شن، قهر کنن و دیگه نیان.

منم دست نزدم، فقط نشستم و یه دل سیر نگاه کردم. همین.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل