امشب بار سومی بود که جدایی نادر از سیمین رو می دیدم. هر دفعه می بینم بیشتر دوسش می دارم! نمی دونم آیا دیدن پشت صحنه فیلم موثر بود یا اصغر یا چی، ولی کلا در من انقلابی پدیدار شد و بغضی از ما گسست و هی هی هی...چقدر ترمه منو یاد خودم می اندازه. برخلاف دور و وری هام که دنبال آبگوشتن، جمله جمله فیلم رو درک می کنم و می سوزم. هی وای...

دیروز که اصلن ماراتن فیلم داشتیم، شاید 4-5 تا پشت سر هم دیدم. ایقده خوب بود این آخر هفته هیچ غلطی مضاعفی نکردم. نه کار، نه فکر، نه خیال....فقط ولو بودم و سرمایی و فیلمی و کمی نیز دود نمودم. فردا هم که دوباره از سر ولی این هفته باید هفته خوبی باشه. همه چی بر رواله، فقط از مامانم خیلی وقته خبری ندارم. پیداش هم نمی کنم که ببینم چطوره.

دیشب انقدر خرت و پرت رو هم خوردم که هیروشیما هم بود می ترکید. هنوز آب از آب تکون نخورده البته، سوای اینکه امروز صبح طرفهای 7 از دل درد بیدار شدم ولی به قدری ولو جان بودم که دوباره چپه شدم! انبار کردم ها، شام، پاپ کورن، بستنی، غره قوروت، شکلات، ساندویچ، نوشابه. ضیافتی بود. پشت بندش هم امروز ظهر دوتا قرص ملین انداختم بالا. خلاصه دیدی ندیدی، حلالمون کنید.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل