در زینده گانی هر اینسانی، روزی بالاخره فرا می رسه که سرت به سنگ می خوره، به دار قالی. سختی ها، مشکلات، بدبختی ها و پر رو ها از همه طرف آدمو احاطه می کنن. زمانی می رسه که احساس می کنی به اینجات رسیده...آره دقیقا، همونجا. نه یه ذره پایین تر...آها. با نا امیدی به اطراف نگاه می کنی، هیچ کس نیست که بیاد تورو ببره. یه دفه به خودت میای می بینی خاک بر سرمو خاک بر سرش هم دیگه جواب نمیده. هیشکی دیگه دوست نداره. چه کنی؟
آروم آروم زیر لب زمزمه کن «وان دِی، وان ترک». همه چیز کم کم کم کم! خوب خواهد شد.