دیروز با جیم جان(!) رفتیم ناهار. امشب فکر کنم برم تنهایی شرلوک هلمز رو ببینم، شاید احساس خوشی و سعادتمندی و رضایتی دست داد و به نیروانا رسیدم. چم دانم! اصلن چه معنی داره دوستان دیده باشن و در کف باشن و ما نباشیم؟ دیشب این فیلم دابل رو دیدم و عق زدم، جنگجو رو ولی خیلی دوس داشتم. حاضرم دو سه بار دیگه هم ببینم.
امروز جیم جان نیست و خوشی های من تکمیل میشه که می تونم زودتر برم خونه و ولوجان باشم. خوشبختانه کار تز به جایی رسیده که دیگه کار تحقیقاتی نمونده چندان و فقط دیگه باید نوشت. فلذا طی روزهای آتی احتمالا یا من این حـَــ.سن رو میخ میکنم به دیوار، یا من.
نمی دونم وضعیت این دلار آخر قراره به کجا برسه. هـــــیـــــچ مشکلی نیست. خیلی خبر ندارم از اوضاع (بعضی وقتها احساس می کنم برنامه رادیویی یه طرفه برگذار می کنم اینجا)، ولی درست میشه. حل میشه. طوری نیست. غصه نخورین، منو ببرین. فکر وقتی رو بکنین که دلار رو چنگولیدین و بسان من به مونیتور شیشه صرافی خیره شدین و جیغ می زنین « آهـــــــــــا، چی شد؟ صدات بند رفت مادرقحبه؟ بالا پایین دیگه نمیری، چی شد؟! خوبه بدم سوسکت کنن؟»