این آخر هفته فوق العاده بود غیر از یک شنبه شب. تقریبا نزدیک به ٦-٧ ساعت با حسنک چنگول رو اسکایپ بودم. اصلن من در عمرم آدم به اندازه این احمق ندیدم، بعد از ترکعلی جان البته. واسه من ایمیل زده که فلان نرم افزار آمار SPSS رو دانلود کردم. کرک داری؟ اونم از ایمیل آدرس دانشگاه! منو میگی، میخ کردمش چسبوندمش به دیوار. میگم الاغ تو مگه نمی دونی این کارا غیر قانونیه، کلی جریمه ات می کنن، N سال می برنت زندان، خشتکت پرچم میشه سر دار؟ میگه نه من از کجا بدونم! دود از سرم عین اجاق واتیکان بلند میشد ها. تازه برگشته میگه من که خودم نرفتم دنبال کرک، رفتم از سوپروایزر سوال کردم، اون گفت برو تو RapidShare بگرد. هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم. دروغ میگه البته. مگه میشه ندونه؟ این ...تانی ها همه شون اینطورین. همه با عربها مشکل دارن، من به شخصه با پوست و خون لمس کردم زندگی با اینارو. خدا نصیب چنگول اعظم کنه! یه مشت بی عار تن لش دزد متقلب پر مدعای پوچ ظاهر بین دنبال اسم و رسم. مادر جنده مثلا مسجد هم میره ادعاش هم میشه.
یعنی انقدر خاله زنکن که ورداشتن واسه فلان سوپروایزر شایعه درست کردن که فلانی در بچگی مدرسه عقب مونده ها و کند ذهن ها می رفته، چرا؟ چون قیافه اش چپ و چوله اس. یعنی چیزی شبیه ٥٠ سال پیش ما که به قران ما از اینا خیلی خیلی سر تر بودیم. بیشتر شبیه فرهنگ این سریال های شبکه دو باید باشن فکر کنم! این ایرانیا رو بگو چه تو کف رفتن و کی ورداشته اینو فشار داده تو وب که رییس شرکت سیب! ایرانیه. آخه عزیز من، برادر من، گوسفند عزیز، قبل اینکه از غرور باد کنی یه ذره راجب حرفی که می زنی فکر کن. زرتی ور می داری چی رو شئر می کنی که من بعدا جلو آدم و عالم ضایعت کنم بمیری؟ ده نه ده آخه! ثانیا، گیرم که طرف اصلا رییس بود، تو رو سَه ننه ات؟! او زور زده، بدبختی کشیده، از امکانات اینجا استفاده کرده، پنجره شکسته لوله ترکونده، کون پاره کرده...تو نشستی ایرانم و ایرانم می کنه؟
ولی خیلی وقت بود اینطوری عصبانی نشده بودم. نه که حالا سنگ حقوق دیگران و سرقت ادبی و این چیزا به سینه بزنم ها. دلم پر بود کلا، دلم تنگ بود. یه دفه خیلی احساس تنهایی کردم. تو خونه تنها هم تمام روز نشسته بودم، هوا بیرون فوق العاده بود، عصری هم که ٦-٧ ساعت با این الاغ ور می زدم و خونه کاملا تاریک شد و خلاصه جای شما خالی و دو نقطه دی، دپ زدم رفت. هیچی هم نخورده بودم، خلاصه ابر و باد و مخ و چنگول و فلک...و اینا....چــــــــــی؟ و اینا. لعنت بر این حسن و آل حسن که هرچی ناخونم کاشت و رشته بود، پنبه شد.
الان سر کارم، خبر اتفاقا خیلی زیاد دارم. جیم جون(!) اومده نامه اعمالمو می خواد بده دستم. امروز قراره که مرور بشم، ها ها. اصلا نگران نیستم اتفاقا. اگه همینطور پیش بره کاملا در مسیر هستم که اجازه بگیرم و دک شم برم. آزااااااااد شم. بع.له. این است قدرت، این است عظمت...این است....آااااااااای، پام الان رفت زیر صندلی. چنگول، دست سرنوشت درست وسط نمایش عظمت باید ضایع می کرد؟!
(ادامه برنامه بعد از ١٥ دقیقه)
تو گوگل پلاس کلی خرت و پرت شئر کردم...کلی عکسای جالب بود، اوه اوه با یکسری افراد چنگول نیز شئر شده بود! دو نقطه دی. باید سری از سرها درآرم آقا...نفــــــــــــــــــــــــوذ ولی یه چیزی که شئر کردم و در کف هستم سری عکسهای بازی شرور مقیم(!) بود که دراومده و الان دست منه داوودیش. هی روزها میرم نگاش می کنم، نازش می کنم، قربون صدقه اش میرم...به به، دلی آب می کنیم از ظرایف ها. جدیدا هم اتفاقا شروع کردم سوای پرندگان خشمگین یه بازی رو به اسم خانه ای با ١٠٠٠ در که خواهرم بهم معرفی کرد. دقت دارید که کلا به عنوان شخصیت خبره ای و خفنی در امر لایه ها، یه خونه چنگول رو نتونیم سوسکش کنیم به چه دردی می خوریم پس، چه یه در، چه ٨٠ در. هه! بازی خیلی باحاله، کاربر(برو تو کف اصطلاح فقط!) نقش یه زن رو بازی می کنه که هدفش اینه ولو جان و جینگول و سکسی باشه، ولی یکسری ارواح و اینا (و اینا!) هستن که نمی ذارن و هی بهش میگن بابا کار کن، ترجمه کن، پولتو می دیم خرجمونو بده و این چیزها. خلاصه اینم باید بره هی پازل حل کنه و بهشون با انگشت اشاره کنه و بگه «درست شو! درست شو! درست شو!». خوبه، فکرمو آزاد می کنه. عصرا عروسمو وصل می کنم به هووی ٦٠ اینچی، می شینم ندای وظیفه و خانه ١٠٠٠ در بازی می کنم، غازول رو می سوسکم. بع له.
ولی هیچ کدوم اینا جای قورت رو که پر نمی کنه. آخ، چقــــــــــــــــــدر هم...امروز عصری نشسته بودم با بیل و کلنگ پای تلفن و یه سری چنگول دیگه مشغول بحث های فنی و تخصصی و آرشیتکتی و تشکی و خشتکی و اینا بودیم، یهو ذهنم کــــــــــاملا بی خبر و خاک به سرمو خاک به سرش، کج کرد سمت خیالات و تصوراتی که تقریبا ادامه مکالمه رو غیرممکن کرد و خلاصه قد علم کردیم! ها ها. فکر کنم دلم تنگه خیلی. اوهوم. هی سعی می کنم افکارمو منحرف کنم، ولی به نظر می رسد که هیولا بیدار شده (مثل این فیلم های تخیلی، اونجاش که یارو میره اون دکمه هه که نباید فشار بده و کل عالم هم می دونن که اگه دسته اش رو بکشه و دکمه رو بزنه و اینا جهان لایمکن می پکه، ولی باز میره همه اون کارا رو میکنه چون خب...خب...باید سوسکش کنه!) و خلاصه حالا که بیدار شده باید دودستی بزنیم تو سرمون فکر این باشه چی بدیم این لامصب کوفت کنه. هی هی، چی کوفت کنم؟ دست بندمو قاب کنم به دیوار؟! این بود رسمش؟ دو نقطه دی و لا غیر. اتفاقا چند روز پیش اون خانمه که هر ٢ هفته یه بار میاد اینجا واسه ماساژ باز اومده بود و منم واسه ١٠ دقیقه وقت گرفتم پیشش. وای، صبرم نیست ١٠ دقیقه رو بکنم ٨٠ دقیقه با امکانات اضافی و مخلفات. چشمک، چشمک!
الان که ساعت نزدیک ٣ شده رفتم نزد ج.ج نامه اعمالمو دیدم. بناگوشی باز کردم بیا و ببین که نزدیک بود بچسبم به سقف! چون من مدت زمان کوتاهی با این شرکت بودم فعلا، چیزی نزدیک به ٣ ماهه مطمئن نیستم که خیلی تاثیر چندانی داشته باشه در ترفیع فعلا به قدری ازم راضی بودن که صحبت بود از اینکه من ٢-٣ پله ارتقا بگیرم چون همه کاری که می کنم بالاتر از شرح وظایف منه. فرمش رو نگه داشتم و کامنت هایی که بقیه راجب من دادن. یکیشون گفته بود «کاشکی هرکی رو می گیریم از این به بعد اینجا مثل این باشه. چقدر خوبه، چقدر با دانشه، چقدر سکسیه، الهی فداش شم، اینو نبرین، تنهاش نذارین، قورتش بدین اینا» و حاجیت که مثبتی باشه و مودب اله، پایینش انگشت زدم «رو چه-شم داش، وظیفه اس به مولا». خلاصه صحبت و هدف اینه که من انقدر کارآمد و خوب بشم که مسافرت کنم این شهر و اون شهر، یه وقت برم ال ای اکس، که تو بیایی به دنبالم، با هم بشیم فیس تو فیس، بنده به مشتری مشاوره بدم و آرشیتکت بازی دربیارم و اینا، و خلاصه شرکت و مشتری و بنده و ظ.ج، همه با هم وری وری گود شه حال...مون. (چنگول قافیه کم اومد اینجا!)
بع.له.
پ.ن: بازی استقلال – پرسپولیس هم گویا همین پنج شنبه است. آف بگیرم آفش کنم؟!
پ.ن: بلیطی در دست و بقچه ای بر دوش، روزها را می شمارم.