در راستای نونوار شدن، وقتی تو فروشگاه سفارش کفش رو دادم به یارو گفتم شوما یه دیقه اینا دستت باشه من برم یه دوری بزنم ببینم چیزی پیدا می کنم به درد بخوره. ماشالله سلیقه ام حاجی پسنده. یه شلوار دیدم گفتم خوبه، اندازه اس، خوش رنگه. قیمتو دیدم نوشته ١٥٠ دلار. جـــــــــــــــــــــان؟! سرمو بالا کردم دیدم نوشته از محصولی از رالف لورن. مخم سوت کشید ها. آخه رالف عزیز، برادر من، این چیه که بابتش باید این همه پول داد؟ واست مثال بزنم. میگن یه موسیقی خوب، آهنگ محشر وقتی خوبه که سازنده و نوازنده بتونه حس واقعی خودشو به شنونده وقت ساختن و نواختن آهنگ منتقل کنه. اگه اینطوره، تو مگه وقت طراحی یه شلوار لی داشتی با آقا کلونی تخته می زدی که پول خون سرستون ها رو از ملت می گیری؟! چه خبره بابا؟!
خلاصه از خیرش زدم. کلا هیچ وقت این فلسفه مارک رو درک نکردم. فکر می کنم ملت برای توجیه قیمت و صد البته چسان فسان دلیل می تراشن که نه جنسش خیلی بهتره، تو ماشین بندازیش هیچ طوریش نمیشه، خان مغول خودش از اینا داشته و چه و چه و چه. من تنها چیز مارک داری که تو طول عمرم خریدم (سوای عینکم) یک جفت کتونی بود شونصد سال پیش که اونم تازه یه سال بعدش فهمیدم مارکش مثلا خفنه.
مارک کیلو چنده، سر ستون رو بچسب و البته در انتها باید بگم که اینها اصلا دلیل نمیشه و اینسان باید...خوشگل باشه!