حسن دیروز ایمیل داد که یه سری کامنت اومده رو کار ما از یه شخص سومی که قرار بوده به شکل گمنام بررسی کنه نوشته و تحقیق رو. کامنت هارو دیدیم یخ زدیم جفتمون! اکثرا تو این راستا بود که سوژه تحقیق قبلا انجام شده و تکراریه و فایده نداره و این قبیل چیزا. خلاصه رفتیم با مشاور صحبت کنیم و یه سری تغییرات جزیی دادیم ولی مسخره اینجاست که یارو برگشته میگه فردا صبح موعد ارساله و شما باید تا امشب واسه من تکمیل شده اش رو بفرستین! چه مسخره بازی، ما دو هفته پیش این چرندیات رو واسه یارو فرستادیم، گذاشته گذاشته گذاشته ١٥ ساعت مونده به موعد تحویل پیغام داده که فلان کامنت و فلان تغییر و اینا. دلم واسه بدبخت حسن سوخت. مهمترین چیزی که یارو تو کامنت هاش گفته بود این بود که این کار تکراریه و ارزش تحقیقاتی نداره...که خب من اینو یه ساله دارم میگم. ولی کلا وقتی دید دو نفر انقدر متفاوت باشه که اولی قد پشگل گاو به کار نگاه می کنه و دومی براش شفای سرطانه همین میشه دیگه!

گور پدرش، بذار حسن دنبالش باشه.

جدیدا نشستم این سریال مجرد رو نگاه می کنم. سریال نیست واقعا مثل هاوس، بیشتر اینطوریه که یه پسره جینگوله که از بین ٨ تا دختر می خواد زن انتخاب کنه. با اینا بیرون میره، قرار می ذاره، دلبری می کنه و فلان و هر هفته یه سری رز پخش می کنه بین شون و یه سری رو می فرسته منزل. انقدر خنده دار و احمقانه است که نگو، مخصوصا این دفعه که یه دختره قاطی ایناس که واقعا پتیاره و لوس و مادرقحبه اس و پسره فلان جزو ٤ تای نهایی بهش رز داده. خر زهره هم زیادش بود پتیاره، ولی اینطوری هیجان انگیز شده! دیروز صبح تو راه کار و تو ماشین، تو یکی از این شو های رادیویی بحث داغی راه افتاده بود که بن جان، پسره، باید کدوم از اینا رو نگه داره و آیا کورتنی (پتیاره مذکوره) واقعا ارزش موندن رو داره یا نه. کدبانوی مستاصلیه ها، البته مدله ولی خیلی لوس و بچه ننه اس و به شدت حسود و بد طینت و از ایناس که دائما باید بهش توجه بشه وگرنه دپ می زنه و قیصریه رو آتیش! حالا آخرش چی میشه؟ بن جان با یکی از این قرار عروسی و شام و ناهار می ذاره ولی بامزه اینجاست که دیروز آمارش دراومده بود که در طول تاریخ این سریال مجرد، کمتر از ٥ درصد کسایی که با هم آخرش موندن و رزمونی(!) شدن واقعا با طرف زندگی تشکیل دادن! خب این یعنی چی؟!

از خنده مرده بودم. پسره با هلیکوپتر دختره رو برده بالای سواحل پاناما، تو بگو بهشت برین. از ارتفاع ٨٠ هزار متری با هم پریدن پایین. جیغ و داد و اینا. بعد برگشته میگه «بعد از پریدن از هلیکوپتر با لینزی، واقعا فکر می کنم این زنیست که من می تونم تا آخر زندگی باهاش باشم. اگه ما با هم بتونیم از بالای هلیکوپتر بپریم وسط اقیانوس، بقیه مشکلات زندگی رو هم به راحتی می تونیم با هم حل کنیم. نه؟!» یعنی می خوام بگم ببین این ٥ درصد از کجا میاد. با هم سر هلیکوپتر و اقیانوس تفاهم کامل دارن الان، پس فردا سر «چرا مسواک منو ورداشتی؟» از هم جدا میشن!

چند روزیه به شدت شبها خسته ام. نمی دونم مال فشار کاره، حسن، درست حسابی و سروقت غذا نخوردن یا چی ولی وقتی می رسم خونه از خستگی دارم غش می کنم. واقعا دو روز آخر هفته کافی نیست. ترجیح میدم سه روز تعطیلی داشته باشیم در هفته ولی روزی ٩-١٠ ساعت کار کنیم. اینطوری خیلی بهتره، آدم تا میاد ببینه تعطیلیش چی شد دوباره باید بره سر کار. فکر می کنم بیشتر سر این خسته میشم که ذهنم هزار جا درگیره و دلم تنگه. مخصوصا دیشب قبل از خواب نمی دونم چرا، یه دفه به شدت احساس تنهایی کردم.

هومف.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل