خلاصه بالاخره موفق شدم. نمی دونم دیدن مستند باعث شد که ترسم بریزه یا کلا بیشتر در حیرت و نازغولی فرو برم و خودم قاط بزنم و ناخودآگاه دومتر رو هوا حرکات موزون بیام. بعد از دیدن فیلم حالا الان می فهمم چرا اون دو خزنده رو هوا بودن. والله منم اگه زندگیم مثل اونا بود سر دو روز قاط می زدم و رو هوا بودم! این چه بساطیه راه انداختین آخه؟
فیلم اول سعی کرد بررسی کنه که مارها و خزندگان چرا دست و پا ندارن. مجری/راوی، استاد دیوید آتن برو (حالا پاریس و رم هم وقت کردی بعدا برو ها) رفت از تو یه گلدون یه مار درآورد قد یه سوزن گفت این مار خاکیه. تمام عمرش زیر خاکه، کوره و واسه کل سال تخم کرم می خوره. منو میگی؟ گفتم عجب خریه که البته بعدا فهمیدم نه، گویا اون خر خاکیه! ده آخه مارم و مارم و مارم و مارم، این بود مارت؟! یقین داشتم که مشکل و ترس من داره حل میشه، اصلا مشکلی نیست و تازه داشتم به آینده خودم امیدوارم می شدم که دقیقا دو ثانیه بعد فیلم از مار سوزنی کور تخم کرم خور سوییچ کرد به یه آناکوندا که دور کمر منو داشت و تقریبا ٣ تای من طولش بود! آخه مادر قحبه، مگه سادیسم دارین شما؟! این چه کارگردانی و تدوینیه؟! بگذریم. دیوید داشت می گفت که پدربزرگ همه مارها، مارمولک بوده و N سال پیش وقتی دایناسورها مردن و پستاندارن خوشگل و آرایش کردن و ریختن تو جنگل و ایران زمین، اینا هم دیدن به به چه حاآآآآآآآآآآلی بکنن اینا رو بمورن و ببلعن. از زیر خاک در اومدن و خزیدن و رفتن. چرا دست و پا پیدا نکردن؟ چون حسش نبود مثل آدمیزاد راه برن و خلاصه تحت عملیاتی به آب و هوا و درخت و خاک و همه جا نفوذ کردن. حالا ما که بخیل نیستیم، بر و بکس حالشو ببرین.
قسمت بعدی یه شاه مار نشون داد با یه مار مرجانی که هر کدوم قد یه خط کش بودن و تو یه گلدون شیشه ای دربسته. شاه مار برخلاف اسمش شاه که سهله، گوز هم نبود و نه تنها سمی نبود بلکه فقط افه می اومد درحالیکه مرجان که ماده هم بود، یه تف میکرد سوسک بودی. گفتم اه اه، چه شباهتی! دیوید توضیح داد که اگه ترتیب رنگ پوست مار، قرمز-زرد-سیاه باشه شاسگوله و سوسکش کنید بره ولی اگه قرمز-سیاه-زرد باشه، سینه زنیه و تا پا داری بدو (Red, Black, Yellow, A very dangerous fellow). منو میگی؟ چشام زد از حدقه بیرون. فرض بفرمایید من فردا جهت امر بسیار مهم تحقیقاتی رفتم وسط جنگلهای آمازون ببینم مثلا فلان سوسک چیز میز داره یا نه و مار عزیزی سر راه ما اومد بیرون. در اون لحظه من باید مار عزیز رو در بر گرفته، عینک آفتابی را ابتدا از چشم برداشته، پوست و ترتیب رنگهای آن را با ذره بین در زاویه درست نور بررسی کنم، با دوستان به بحث بشینم که حالا این قرمزه یا زرشکی یا سرخ یا گیلاسی یا زهرمار بمیری الهی نکبت! و بعد به امید آنکه هنوز درست یادم مونده باشه که این مادرقحبه بی دست و پا قرار بود قرمز-زرد-سیاه باشه یا زرد-سیاه-قرمز یا یا سیاه-زرد-قرمز یا قرمز-سیاه-بنفش یا چه کوفتی، تصمیم درست رو بگیرم. احسنت، لایک!
قسمت بعد، رفیق ما اون آناکوندائه رو نشون داد که داشت یه بز کوهی رو می بلعید. دیوید گفت این عمل ممکنه یه روز طول بکشه. گفتم ای بابا، این بدبخت که از گرسنگی می میره تا اون موقع که! یه ایستکی چیزی نیست تا اینو می بلعه اون وسط بخوره؟ دیوید گفت آقا، ایشون وقتی بز رو ببلعه میره خودشو یه جا قایم میکنه لازم نیست تا ١ سال چیزی بخوره. ناخودآگاه یکی تو ذهنم فریاد زد «به به، تنبل جاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآن!». هیولایی بود ها.
اما آشفته ترین و مشوش کننده ترین قسمت فیلم زمانی بود که نره ماری سعی بر زدن مخ نازماری رو داشت. نازمار خوشگل کرده بود و تیپ زده بود سانتی مانتی و جی-جی اومده بود تو جنگل می خرامید که بعله، ما جینگولیم و ما پینگولیم و من آماده ام که با دوستان بخوابم. خلاصه اینو واست بگم، پا می داد. نره مار از اونجایی که مانند بقیه مارها تقریبا کور بود فیس فیس کرد و زبون درآورد (که یکی نیست بگه این کارها چیه، جلو خانوم زشته!) و خلاصه از بوی عطر نازمار و رائحه ای که از خودش در وه کرد پیداش کرد.حالا این همه چسان فسان کرد ناز ماره همش ٣٠ سانت اون ورتر بود ها! اول یک کم دورش چرخید، خودشو بهش مالید، موس موس کرد. لابد می گفت «نازی ماری جون، درسته و حالا گیریم بنز ندارم، ولی ٢٠٦ که دارم. دست ندارم و پا ندارم و بابای پولدار ندارم و حس بینایی ندارم و زهر سیاهی ندارم، ولی زیر این تخته سنگه یه مکان خفن که دارم! بیا بریم بیا بریم بیا بریم»*. خلاصه نازی هم خر شد و رفت. نره مار پیچید دورش و محکم بغلش کرد و بالاخره نیم ساعت بعد اتحاد و اتصال برقرار شد! یعنی می خوام اینو بهت بگم که سر نیم ساعته نازی پا داد سوار شد. باز دم غیرتش گرم! تهران که کار به ١٠ دقیقه هم بعضی وقتها نمی کشه.
در این قسمت از پاراگراف مایلم این موضوع رو اینجا عنوان کنم که من، «پورن مار» دیدم. یعنی...من...پورن مار...دیدم. دقت دارید؟ پورن مار. یعنی در زندگی همینم کم مونده بود. انقدر شوکه بودم که کلیه خاطرات دوران بچگیم از حافظه ام پاک شد. اصلا نمی فهمیدم چه خبره؟ چی داره میشه، کی کجاست؟ این کیه، کی به چیه؟ در چرا وازه؟ اینو کی کرده؟ آخه وسط جنگل؟ تو هوای باز تو روز روشن؟ مردم چی میگن آخه؟ یکی رد بشه؟ نه؟ خیالی نیست؟! خلاصه نره ماره ٣-٤ ساعت با نازی خوابید و بعد شال و کلاه کرد و رفت. نه تل داد، نه بعدش زنگ زد، هیـــچـــــــی. با خودم فکر کردم چه حالی می کنه ها. نکنه این همون بود اول فیلم با بر و بکس برک میزد؟ «نازی و ماری و نازی و فاطی، عدس و کلم قر و قاطی نازی جووووووووووون، نازی»؟! هی هی. خدا شانس بده. منم بودم می رفتم رو هوا.
رفتم تو ویکی پیدیا دیدم نوشته دیوید آتن برو یک سرمایه ملی بریتانیا به شمار میاد و بهش لقب Sir دادن. خاآآآآآآک تو سرت. منحرف مرتد، اون با نازی خوابیده تو رفتی فیلمشو ضبط کردی رو اینترنت پخش کردی آبرو نازی رو بردی Sir شدی بعدش؟ حالیت نیست این کار برای نازی چه عواقبی داره؟ که باید الان جنگل و کشور رو ترک کنه، بره وبلاگ بزنه سکس رو دوباره مفهوم سازی کنه کل اینترنت در وصفش نامه و پست بزنن که «تو خوبی عزیزم، تو خوبی. زمانه بد است» ؟!
من برم از سکس دوتا کرگدن عکس و فیلم بگیرم به من چی میدن؟
* ترکیبی از ساسی مانکن و شهر قصه