فکر کردم چرا اخبار می خوانم. این همه خواندن و فهمیدن و دانستن و مطلع بودن و شدن آخرش چه گلی به سرم زده؟! فکر کردم می خوانم چون شاید دوست دارم در کادر و باغ باشم؟ یا می خوانم چون نکند کلا باید یه چیزی بخوانم؟ نکند می خوانم چون فکر می کنم با دانستن به شکل عجیب و مرموزی تا حدی در تغییر و کنترل اوضاع و مشکل خبر سهیم خواهم بود؟ یا می خوانم چون وبلاگ های شخصی همه مزخرفند و احساساتی و لوس و چیپ و یخ و جواد و جک و اصلا زندگی فلانی چه ربطی به من دارد و به من چه که پدرش مرد یا دیروز به زعم عشقش نم رومانتیک باران به تخمش هم نبود و الخ؟ اصلا نکند خبر می خوانم چون باید «خبر» بخوانم؟ معتادم؟ مثل این آدمها که حتما بعد از غذا باید چایی بخورند یا بخوابند یا سیگار بکشند؟ یا می خوانم چون یک خبر مستند در ادبیاتش سعی در قهرمان بازی و استفاده بلامانع احمقانه از آرایه های ادبی و سبکهای چیپ نگارشی ندارد که برای خودش به شکلی تبلیغات کند و احساسات خواننده را مثلا برانگیزد و به بازی بگیرد؟ می دانید منظورم چیست؟ از این سبکهای احمقانه سانتی مانتال که فرضا در هر پاراگراف با عنوان و خطاب به فردی شروع می شود؟ «لیلا عشقم: چند روزی است که از غم دوریت باد فتخ زدم. کجایی که مردم. لیلا عشقم: درست است که نم باران به تخمم نبود ولی آخر مادر به خطا محض رضای خدا یه دو ساعت در روز هم شده درشو بذار! لیلا عشقم: آه. لیلا عشقم: اوه. لیلا عشقم: زهرمار»؟ نه؟ نکند اینهاست؟

فکر کردم نه. خبر می خوانم چون سبک نگارش اخبار با اعصاب من سازگار است. جمله ای پس از دیگری، نکته، واقعیت، اتفاق، خبر، اصل مطلب. نه احساساتیست، نه شاخ و برگ اضافی دارد، نه مقدمه چینی رومانتیک و بی ربط، نه بیان عواطف شخصی نویسنده که فرضا تا ٣٤ سال قبل از نگارش خبر چه حسی داشته و چه کرده و پدرش کیست و مادرش کجاست...هیچ کدام از اینها. یک خبر صاف می رود سر اصل مطلب. وقت هدر نمی دهد. شروع، وسط، ختام. بیان واقعیت ها.

مقایسه می کنم بعد با نوشته های نویسندگان ایرانی یا آمریکای لاتین، فرضا آلبا ده سس په ده سوخته. شش فصل اول داستان فقط در شرح سوراخ روی روبدوشامبریست که پدر دخترک داستان وقت تجاوز به او پوشیده. چرا تجاوز؟ کی؟ کجا؟ پدرش چه کاره است؟ دخترک چند ساله است؟ نـــــه. این جزییات که اهمیتی ندارد! از سوراخ باید گفت و حسش و رنگش و تاریخی که به آن وابسته است و میخی که بانی سوراخ بود و سوزنی که زمانی سعی در پرچش داشت و کلا تا خوار و مادر و رفتگان خواننده جلو چشمش ظاهر نشده اند باید ادامه داد. شش فصل!

خدا رفتگان شما را هم رحمت کند.  





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل