چمدون رو بار اول آوردم تو اتاق. رفتم سفر. برگشتم دیدم همه چیز منجمله چمدون به انبار برده شده. (از کیفیت و وضعیت انبار بگذریم که شتر با بارش اون تو گم میشه) چمدون رو دوباره آوردم از انبار. دوباره رفتم سفر. دوباره برده شده بود به انبار. قصد تمیز کاری بود. آشغالها از یه محل انتقال داده شده بود به محل نگهداری آشغال...چیز، یعنی انبار. چمدون هم تر و خشک رفته بود.
سوال می کنم کجاست؟ توش پوله، قرصه، مال مردمه. "تا شب باید صبر کنی". انبار ۵ می بنده. این چه انبار تخمیه که ۵ می بنده؟ من فردا صبح دارم میرم. "بیا کلید رو بگیر...اوه نه کلید اینجا نیست. خونه اس...یعنی فکر می کنیم خونه اس. نمی دونیم کجاس".
رفتم کلید رو پیدا کنم. گفتم چه شکلیه؟ چه رنگیه؟ "باریکه. نازکه. کوچیکه. سرش یه چیز گرده". عجب! بهم خیلی کمک می کرد، اگه دنبال کرگدن بودم.
کلید پیدا نشد (سورپرایز!) اومدن، گشتن صد سوراخ، پیدا شد. صبح ساعت ۶ رفتم خودم تنها. گفتن کمک کنیم؟ گفتم قد کافی کردین. دوبار. ممنونم. کمکاتون هم باریکن. نازکن. سراشون یه چیز گرد ان.
پلیس شهر رو بسته بود. ماراتنی چیزی بود. راهی که ۵ دقیقه بود تا انبار ۳۵ دقیقه میشد. رسیدم. رفتم کد در رو بزنم و بیام رو حسب عادت در رو قفل کردم! کلید تو ماشین، ماشین روشن، جلو در، ساعت ۷ صبح، سرد.
پرواز؟ ۴ ساعت بعد.
به پلیس گفتم کمک؟ گفتن از این کارا نمی کنیم. قبلا می کردیم ملت شکایت کردن که چرا به ماشین خط انداختیم! رفتم پمپ بنزین بغل پول خرد کردم زنگ بزنم امداد. ۱۰ دقیقه منو معطل کرد تا سکه بده. اومدم بیرون تلفن اصلا خراب بود!
تو خیابون تلفن یکی رو گرفتم زنگ زدم خونه. گفتم زنگ بزنید امداد. نیم ساعت بعد مطلع شدم امداد گوشی رو بر نمی داره!
خوش شانسی یه ماشین گشت آتش نشانی رد شد. نگهشون داشتیم. گفتیم، گفتن ابزار نداریم. رفتن با کس و کارشون اومدن باز کردن. راه ۵ دقیقه ای رو ۴۰ دقیقه ای برگشتیم.
ملت تو ماراتن می رفتن و می دویدن. به خیالشون سخته. هه. سخت؟ باید مسابقه رو عوض کنن. بذارن "یه چمدون می ذاریم خونه تون....اگه تونستین برش دارین برین فرودگاه؟!"