یکی از فانتزی هام اینه که شب کارم. عملا از ٥ عصر تا نزدیکای ٢ صبح پای کامپیوترم. زنم کم و بیش باهام می سازه، تحملم می کنه. شبها که میره بخوابه با ناز و عشوه و غمزه میاد میگه «عزیزم، گل باغم، چشم و چراغم، من دارم میرم بخوابم. میایی؟» و من چون این قابلیت رو دارم که همزمان می تونم به دو چیز فکر کنم بدون اینکه نگاهمو از صفحه مونیتور بردارم میگم بهش که نه گلم، نه یاسمنم که من هنوز کار دارم، بره و یه کم دیگه خودم میام. سه سال بعد وقتی خسته شد و بهم خیانت کرد و با کیآرش فرار کردن به اهواز و دوبی و مسجد سلیمون و پاریس و براش گفت که از شبها و وقتهایی که نبودم و نمی تونستم و نشد خودشو به خودش پیوند بدم، دیگه قاط می زنم. می خوام و سعی میکنم برم دنبالشون بفهمم چرا زنمو ازم دزیدن. فقط مشکل اینجاست که...
مشکل اینجاست که همه پروازا شبه و منم شب کارم. عملا از ٥ عصر تا نزدیکای ٢ صبح پای کامپیوترم.