از آب که میام بیرون، یادم میاد کلید ندارم که درو باز کنم و از استخر بیام بیرون. جینگولی رو می بینم که تو آب نشسته، یه لیوان مارگاریتایی، پینو کوآلایی! دستش گرفته، از اینایی که لیواناش روش یه چتر از پرتقال داره. خب بابا، اگه نمیخوای آفتاب بخوری نیا تو آفتاب. چترت چیه دیگه! ازش خواهش می کنم که اگه میشه کلیدشو بهم قرض بده که بتونم در حفاظ دور استخر رو باز کنم و برم. با اکراه از آب میاد بیرون و می بینم که اون یکی دستش یه کتابه. کدوم کتاب؟ همون که روی بالش، خالهای سرخ و زرده دیگه.

٥٠ سایه خاکستری رو می خونه. با مفهوم کتاب و داستان آشنام ولی هیچوقت نخوندم و نمی خونمش. از ایناس که همدیگه رو با طناب می بندن و تحقیر می کنن و میشن. ١١ دقیقه پائولو کوئیلو فقط ٤-٥ طبقه مستهجن تر و درام تر. برام جالب میشه که کتاب رو در انظار عموم و در استخر می خونه. سر صحبت رو باز می کنم و تعجب می کنم...از اینکه میگه کاملا از این عقاید و سلیقه ها پیشتیبانی و حمایت می کنه، خوشش میاد، لذت می بره، حاضره تجربه کنه و این قبیل آزادی بیان و رفتار و عمل رو در روابط انسانی می پسنده و تحسین می کنه. ظریفی رد شد و گفت کف و خون بالا آوردم و از اون بدتر، حوصله ام سر رفت و کم آوردم.

گفتم که نه فقط تحسین می کنم، بلکه پیرو هم هستم. گفتم از بچگی عاشق این بودم شبها زنمو با کمربند بزنم و بعد بهش اذعان عشق کنم. فیلم فارسی بازی کنم، «عاشقتم کثافت آشغال» و با سیلی سرخش کنم و بعد از خشونتم پشیمون شم چون قناریم چقدر مهربونه و با سکوت و فروتنیش همیشه تحقیرم می کنه و شرمنده. گفتم هفته دیگه فردا دارم میرم کنفرانس هم قطارام، کمربندام هم تو چمدون بسته ام قاطی گرز و دهن بند و باقی جوشن موشن هام. دوست داشتم دعوتش کنم که بیاد ولی دیگه غیر ممکنه بتونه بلیط پیدا کنه! صندلی صندلی، ملت تا بیخ خر گلوی هم نشستن و دارن تو سالنی که سوزن نمیشه انداخت از کمبود جا همه خفه میشن...که خب این مایه خوشحالی و رضایت همه شونه.

با حسرت نگام کرد. ظریفی رد شد و گفت....بع له.





کلیه حقوق این وبلاگ، اعم از مطالب و طراحی متعلق به هیچکس حتی شخص نگارنده نبوده، وی هیچگونه مسئولیتی بابت محتوا قبول نمیکند.













برای جستجو در آرشیو وبلاگ از فرم زیر کمک بگیرید:














شخص نگارنده
پروفایل
و روی صحبت من با شما همشیرگان است
وجه تسمیه وبلاگ
پرسش و پاسخ
آدرس ایمیل