محزون و نالان، در این گرانی
در شهر ما نیست، جز داد و فریاد
چـَـز کون فیلی، همسایه ام افتاد
گاهی مریض است، چندی شهوانی
دوست دخترش هم، گودزیلا سانی
خیکش از اینجاست، تا باب دولت
«تو روح عمه ات، گه توی گورَت»
قیافه نگو تو، مار غاشیه
(مکث می کند) بابا بخدا اینها همه ضد حقوق بشر و شیرین عبادیه!
خوشا به حالت، که هستی آزاد
ارچه مشکل است، پلیس و ارشاد
عارض نبودم، ای کاش من هم
با این بیماری، خیلی چنگولم
دکتر برایم، کرده طبابت
ارواح عمه اش، گفته «علاجت...
قرص است و دارو ؟ نه خیر جانم
عرض شما را، من هم ندانم
بر درد تو نیست، قرص و دوایی
چون باعث آن، نخود سیاهی
[حق ویزیتش، می دانی که چیست ؟]
سرایتش هم، اصلاً جنسی نیست
لباست بپوش، عزیز محجوب
گر صبر کنی تو، خودش شود خوب!»
بنده شاعرم، نه خواجه حافظ
مرتیکه خر، دروغ جایز ؟
دانشم از طب، اگرچه قلیل
گذشت زمان ؟ اینم شد دلیل ؟!
گرچه هم اکنون، خوبم یا اله
فردا متصاعد، باشم الی الله
پایم لب گور، مجروح دستم
ظریفی هم گفت، ماتیز ندارم!
کنار شما، ای کاش من هم
بی همسایه و مرگ، یانگوم می دیدم!
برو برادر، گر بی صفایی
شکرش به جا یار، که جای ما نی